بیا تا برآیی هم اکنون به تخت
چنانچون بود مرد فرخنده بخت
پدر شاه چین و برادر پدر
شهنشاه روی زمین سربسر
تو همچون دد و دام در مرغزار
خورش کرده همواره خون شکار
به پیش کسی کرده خود را بپای
که نپسندد از تو بدان سر، خدای
که آن بدگهر، شاه را دشمن است
نژاد و نیای وی آهرمن است
که جمشید را داد یزدان جهان
روان کرد فرمان او برمهان
همی داشتش سالیانی هزار
نه مرگ و نه درداندر آن روزگار
شد اندر دل خویشتن بدگمان
که من دور کردم ز مردم غمان
به گیتی چو من دور کردم، که کرد
غم و رنج و سختی بد و مرگ و درد
چو از خویشتن دید کار خدای
سر تخت او اندر آمد ز پای
به دست شهنشه گرفتار شد
تن پر گناهش نگونسار شد
چنان تنگ روزی شدندش نژاد
که یزدانشان پوشش افزون نداد
پراگنده گشتند گرد جهان
همه ساله در کوه و بیشه نهان
ز فرّ تو چون مر تو را یافتند
به رزم شهنشاه بشتافتند
ببینی چو آیی برون از میان
دگر هفته بازار ایرانیان
همان به که خود شهریاری کنی
کجا با گهنکار یاری کنی
همان به که در خانه ی زرنگار
نشینی، نه در بیشه و کوهسار
همان به که با باده و بوی خَوش
خرامان به باغ اندر آیی و کش
به زیر پیت نرگس و یاسمین
فراز سرت شاخ شمشاد چین
به پیش اندرون ریدکان سرای
ز پس رود و رامشگر خوش سرای
چپ و راست خوبان آراسته
سراپای پر نور و پر خواسته
خردمند بر تخت نگزید سنگ
همان آشتی به پسندد ز جنگ
همانا تو را با پدر جنگ نیست
میان تو و شاه فرسنگ نیست
بیا تا ببینی تو فردا ز بخت
سپاه و بزرگی و شاهی و تخت
چه باشی میان گناهی گروه
گهی سوی بیشه گهی سوی کوه
سخنهای به مرد بشنید کوش
برآمد دل مهربانش بجوش
سخن چون بود چرب و شیرین و گرم
دل سنگ خارا کند مومِ نرم
سخن چون به نرمی فزون آورند
ز سوراخ ماران برون آورند
چنین آمد از موبد هوشیار
به چربی برآید ز سوراخ، مار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.