بخش ۷۱ - در شناختن پریدخت، دیوزاده را و چگونگی آن
سراینده دهقان موبدنژاد
ز سام و دلیران چنین کرد یاد
که چون در سمنزار شد مهرجوی
سوی قصر دلدار آورد روی
ابا ماهسیما به شادی نشست
ز می اندوه غصه را کرد پست
چو شد مست از شاه ایران زمین
سخن راند و از نامداران کین
وز آن پس ز گردان خود سر به سر
سخن گفت از دیوزاده دگر
که چون او مرا نیست در دهر کس
کجا آذر است او و دشمن چو خس
پریدخت را بد هوس اندکی
که بیند رخ دیوزاده یکی
همیشه پریدخت سیمین بدن
به خاطر نگه داشتی این سخن
درین واقعه مهوش پاک دید
شکی در دلش از وی آمد پدید
دگرباره از پرده چون بنگرید
نشانهای او را بدانگونه دید
که سام دلاور خبر داده بود
همانا که از شیر نر زاده بود
دگر در دلش داد زین سان پیام
که این نامور هست هم سال سام
کجا دیوزاده بود نام او
گه کین بود شیر نر رام او
چو دیدش نهان با مقارن بگفت
که از وی پژوهش نما از نهفت
بگو گر توئی دیوزاده به دهر
زمانه ز نو شادیت داد بهر
به تو رام گردد دلآرام سام
درینجا شوی تو به چین شادکام
مقارن چو بشنید گردید شاد
سبک سوی فرهنگ یل رونهاد
چو آمد به لب خاک ره را سپرد
وز آن پس بپرسید از سام گرد
دگر گفت برگو به من نام خویش
بدان تا بیابی مرآرام خویش
بدو گفت فرهنگ نام من است
به زابلستان در مقام من است
به بزمم چو گرشسب بنشانده است
مرا دیوزاده همی خوانده است
کنون نیست جانم به آرام رام
مگر آنکه بینم مه روی سام
از آن پس ز صندوق پرسش گرفت
همه کاروان شد ازو در شگفت
به نزد پریدخت آمد چو باد
سراسر شنیده بدو کرد یاد
پری دخت خندان شد از آن سخن
ثنا گفت بر داور ذوالمنن
پس آنگاه او را بر خویش خواند
سخن هر چه بود از نهانی براند
ز بند جهانجوی و آن داوری
همان از پریزاد و افسونگری
نواساز گردید آن چنگ راز
که پرمایه در داد پنهان طراز
ازو دیوزاده بسی شاد شد
ز رنج ره و محنت آزاد شد
دعا کرد و گفت ای مه مهرجوی
ز اندیشه برتاب یکباره روی
کنون در محفه نشانم تو را
بر سام نیرم رسانم تو را
پذیرفت گفتار او سیمبر
که ناگه برافراخت از فتنه سر
رسیدند در دم کسان طغان
گرفتند پرسش ز راز نهان
ز هر کس گرفتند بسیار چیز
بجستند از آن پس نشان کنیز
نشان پس بجستند از آن سرکشان
نمیداد از ماهوش کس نشان
بگشتند با کاروان رزمساز
بزد دیوزاده سبک پیک باز
بدان سرکشان برخروشید و گفت
که از من بجوئید راز نهفت
غلام شهنشاه بربر منم
به دیگر غلامانش سرور منم
همانا مرا با کنیز گزین
به هدیه فرستاده زی شاه چین
کنون سوی چین است ما را هوا
شما رخ بتابید ازین ماجرا
سر سرکشان زو نشد هیچ رام
همی داد گفتار ناخوش تمام
که من مر شما را برم زی طغان
نمانم که گردید زی چین روان
برآویخت بر شد ز ناگه درشت
سبک دیوزاده مر او را بکشت
پرستندگانش کشیدند تیغ
خروشید فرهنگ برسان میغ
در ایشان درافتاد با چوبدست
تن چند را با زمین کرد پست
چو دیدند او را چنان با ستیز
بجستند ناگاه راه گریز
شتابان برفتند نزدیک شاه
چو شه را بدیدند بر روی گاه
بگفتند کز بندر رادیون
یکی کاروان از شماره برون
ز کشتی علم سوی صحرا زدند
ز ماهی فغان بر ثریا زدند
نهانی ز هر کس بجستیم باز
شدیم آگه از شاه گردنفراز
که صندوقی آورده رویش به قیر
بدو در پریپیکر دلپذیر
مه کاروان ناگهان یافته است
چو کشتی سوی بحر بشتافته است
نهان کرد او را بسان پری
کزو هر کسی را بود داوری
مه ما ز مهرو پژوهش گرفت
غلامی مر او را نکوهش گرفت
وز آن پس برآشفت چون پیل مست
سرآورد روزش به یک چوبدست
ز ناگه بدو ما درآویختیم
بسنده نبودیم بگریختیم
گریزنده گشتیم روان دیو سار
رسیدیم زی نامور شهریار
مگر شاه فرخ دهد داد ما
که از چرخ بگذشت فریاد ما
همانگه طغان شاه فغفور چین
برآشفت و بر ابرو افکند چین
نظر کرد بر نامدار انجمن
به نیرم چنین گفت کای تیغ زن
سپاهی فراز آر و برکش به راه
شتابان برو تا بر باژخواه
هر آن کس که بینی در آن کاروان
به کوشش جدا کن ز تنشان روان
چو پردخته گردی ز کینآوری
کمربند از بهر یغماگری
سراسر بیاور بر من چو باد
همین است رسم و همین است داد
کجا کاروان دارد این دستگاه
که برد روان بزرگان شاه
چو بشنید نیرم درآمد ز جا
به اسب نبرد اندر آورد پا
گزین کرد از نامداران هزار
شتابان بیامد به دریاکنار
ازو کاروان چون خبر یافتند
به نزدیک فرهنگ بشتافتند
سراسیمه گردیده و روی زرد
بگفتند با ناله و آه سرد
که آمد بد آمد به ما ای دلیر
ز کار تو گشتیم از عمر سیر
طغان شاه از زرمت آگه شده
همه روز شادیش کوته شده
گوی را که نیرم بود نام او
بجز کینه نندوخته کام او
فرستاده با لشکر نامدار
که از ما برآرند یکسر دمار
چو بشنید فرهنگ از جای جست
سر ره بدان جنگجویان ببست
خروشید کاین تازش از بهر چیست
سپهبد کدامست و لشکر ز کیست
برش راند نیرم ز کین بارگی
ازو بخت برگشت یکبارگی
چنان چوبدستی بزد بر سرش
که آسیمه گشتند همه لشکرش
ز بالای اسبش به خاک اوفکند
تنش را به خاک بلاک اوفکند
سپاهش بدو اندر آویختند
همه تیغ کینه برآهیختند
ز کین دیوزاده نگرداند روی
ابالشکر گشن شد جنگجوی
چو دیدند پیکار او کاروان
نشستند بر زین چو باد دمان
سوی رزم او سرکشان تاختند
همه تیغ کینه برافراختند
چنان دیوزاده درآمد به جنگ
که بر جنگیان کار کردند تنگ
رمیدند ازو لشکر نامدار
به مانند آهو ز شیر شکار
ندیدند چون چیرگی در ستیز
به یک ره نهادند رو در گریز
برفتند زی شهرخلخ روان
ز نیرم خبر یافت جنگی طغان
جهان بر جهانبین او تار شد
دلش آرزومند پیکار شد
فرود آمد از تخت، جنگی طغان
نشست از بر باره اندر زمان
ز گردان جنگی ده و دوهزار
برو انجمن شد پی کارزار
به خلخ روان شد چو باد دمان
به کینه کمر بست و شد تازیان
نبودش به ره یک دم او را قرار
که تا کی رساند خود از کارزار
که با کاروان ترکتازی کند
بدان جنگیان کینهسازی کند
شتابان همی تاخت با لشکری
که خود را رساند بدان داوری
به تعجیل خود را بدانجا رساند
اجل در کمین بود او را دواند
رسید او به نزدیک آن کاروان
بتندید وبر زد به ایشان فغان
بگفتا کجایست آن نابکار
که نیرم بکشت از گه کارزار
بباید که آید برم این زمان
که در دم بسوزم ورا تیره جان
به یک ضرب تیغش کنم بر دو نیم
ندارم من از پیل و از شیر بیم
چو فرهنگ بشنید این گفتگوی
سوی جنگ او تیز بنهاد روی
به پیش طغان شد ابا چوبدست
خروشید ماننده پیل مست
که اینک مر این چوب را نوش کن
همه زندگانی فراموش کن
طغان شاه ترسید و برزد عنان
سپر پیش رو داشت از نیم جان
بزد بر سر اسب آن چوبدست
بدان سان که شد باره بر خاک پست
غلامان او تیغ کین آختند
به یاری وی بارگی تاختند
سراسر سوی دیوزاده شدند
به پیکار او دل نهاده شدند
بر افلاک بر شد خروش سران
گراینده گردید گرز گران
ز هر سو به فرهنگ بستند راه
کشیدند اسب دگر بهر شاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در شعر ایرانی "سراینده دهقان موبدنژاد"، داستان از زبان یک سراینده روایت میشود که به یاد سام و دلیران میافتد. در این داستان، مهرجوی، شخصیت اصلی، به قصر دلدار خود میرود و از مینوشی غمها را فراموش میکند. او به دیوزادهای میپردازد که از ویژگیهای خاصش صحبت میکند و پیوندی میان او و سام برقرار میشود. پریدخت، شخصیتی دیگر، از او خواستار میشود که آنها را به چین برساند.
نهایتاً، در پی ماجراهایی، جنگی میان دیوزاده و طغان شاه درمیگیرد. دیوزاده با شجاعت به نبرد میپردازد و موفق به غلبه بر دشمنان میشود. این داستان پر از تمجید از شجاعت و دلاوری است و در نهایت پیروزی دیوزاده را جشن میگیرد. این شعر به موضوعات قهرمانی، نبردهای سخت، و احساساتی چون شجاعت و عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: دهقان موبد نژاد از سرزمین سام و دلیران چنین یاد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی به باغ خوشبو رسید، خورشید به سمت قصر معشوقه تابید و زیباییاش را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: دختر زیبا به خوشحالی نشسته و با نوشیدن شراب، غم و ناراحتی را فراموش کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که فرد به خاطر باده و خوشحالی سرمست میشود، شروع به صحبت میکند و از قهرمانان و بزرگان یاد میکند.
هوش مصنوعی: پس از آن، از تمامی گردان خود، دربارهی فرزند دیو (کودکی شیطانی) به سخن درآمدند و صحبت کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که او در زندگی من نیست، هیچ کس دیگری مانند او وجود ندارد. او به قدری ارزشمند است که دشمنانم نیز در مقایسه با او مانند علفهای هرز به نظر میآیند.
هوش مصنوعی: اگر دختری زیبا با آرزوهای ناپسند کمی به زیبایی جوانی زشت نگاه کند، این نشاندهنده آسیبپذیری او در برابر جذابیتهای اشتباه است.
هوش مصنوعی: همیشه دختر زیبای سیمینتن به خاطر تو این گفته را در دل دارد.
هوش مصنوعی: در این واقعه، مهوش به وضوح پاکی را مشاهده کرد و شکی در دلش نسبت به او به وجود آمد.
هوش مصنوعی: بار دیگر، وقتی از پشت پرده نگاه کرد، نشانههای او را به آن شکل مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سام دلاور خبری آورده بود که یک پسر از شیر نر به دنیا آمده است.
هوش مصنوعی: او در دلش پیامی چنین فرستاد که این شخص بزرگ و معروف هم سال سام است.
هوش مصنوعی: کجا میتوان نام دیو را پیدا کرد، جایی که شیر نر در آن رام و آرام است؟
هوش مصنوعی: وقتی او را پنهانی دید، به دوستش گفت که از او درباره چیزهای پنهان سؤال کن.
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیای پرهیاهو خوشبختی، آن را به خاطر زادگاه و زمینهات بدان، نه به خاطر اینکه دیو زدهای.
هوش مصنوعی: دل آرام و آسوده من در این مکان به تو آرامش خواهد یافت و تو در چین شاد و خوشحال خواهی شد.
هوش مصنوعی: زمانی که مقداری از خبر را شنید، شاد و سبکبار شد و به سمت دانش و فرهنگ یل روانه شد.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به خاک نزدیک شد، مسیر را به کسی سپرد و بعد از آن از سام مشورت گرفت.
هوش مصنوعی: دوباره گفت: نام خود را به من بگو، تا بتوانی آرامش خود را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: او به او گفت که نام من فرهنگ است و در زابلستان جایگاه من همینجا است.
هوش مصنوعی: در میهمانی من، کسی مانند گرشاسب نشسته و موجودی دیو مانند به من دروغ و تهمت میزند.
هوش مصنوعی: اکنون جانم به آرامش نیست، مگر اینکه چهره زیبای محبوبم را ببینم.
هوش مصنوعی: پس از آن، همه مسافران از صندوق سوال پرسیدند و به همین دلیل، همگی حیرت زده شدند.
هوش مصنوعی: فردی به سرعت و با شتاب به دختری زیبا نزدیک شد و از او یاد کرد و گفت که چه چیزهایی را از او شنیده است.
هوش مصنوعی: دختر پری به خاطر آن سخن زیبا خوشحال شد و بابت آن به خدای مهربان و بخشنده احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: سپس او را نزدیک خود فراخواند و هر چه در دل داشت را بیان کرد و از رازها پرده برداشت.
هوش مصنوعی: بندهای زندگی و قضاوتهای آن، ناشی از جادو و سحر است که از ذات فرشتگان برمیآید.
هوش مصنوعی: چنگی که در گذشته رازهای پنهان و ارزشمندی را به همراه داشت، حالا به شکلی جدید و تازه در آمده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر وجود کسی که به نوعی شرارت یا سختی را از زندگی دیگران دور کرده، بسیاری شاد و رنجوران رهایی یافتهاند. این شخص به نوعی به آزادی و خوشحالی دیگران کمک کرده است.
هوش مصنوعی: او دعا کرد و گفت: ای ماهی که به دنبال محبت هستی، به من کمک کن تا یکباره از اندیشههایم چشم بردارم و فقط به تو نگاه کنم.
هوش مصنوعی: اکنون در مکانی به تو نشانی میدهم تا تو را به چیزی معجزهآسا برسانم.
هوش مصنوعی: او سخن سیمبر را قبول کرد و ناگهان از میان فتنه، سر خود را بالا برد.
هوش مصنوعی: به ناگاه افرادی آمدند و از من خواستند که دربارهی رازهای پنهان توضیح دهم.
هوش مصنوعی: پس از آنکه از هر کسی چیزهای زیادی اخذ کردند، نشانهای از کنیز پدیدار شد.
هوش مصنوعی: سرکشان به دنبال نشانی از او بودند، اما هیچکس از زیباییاش نشانی نمیداد.
هوش مصنوعی: کاروان رزمندگان دوباره حرکت کرد و دیوانهای که فرزند دیوها بود، به سرعت دور شد.
هوش مصنوعی: سرکشان به حرکت درآمدند و گفتند که از من سرّ پنهانی را بیابید.
هوش مصنوعی: من یک بنده و غلام برای پادشاه بربر هستم و در میان دیگر بندگان او، من رئیس و سرور آنها هستم.
هوش مصنوعی: واقعاً من را به عنوان هدیه به دلیل مقام و جایگاه دربار چین فرستادهاند، با دختری از طبقه خدمتکار.
هوش مصنوعی: اکنون تمایل ما به سمت چین است، شما صورت خود را به ما نشان دهید و ما را از این ماجرا آگاه کنید.
هوش مصنوعی: سرکشها تحت هیچ شرایطی آرام نمیشوند و همواره در حال گفت و گو هستند، اما این گفتگوها خوشایند و دلپذیر نیست.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم شما را به طغیانی ببرم که در آن به چینی نهچندان آسان گرفتار شوم.
هوش مصنوعی: ناگهان دیو زادۀ سرکش به او حمله کرد و او را به آسانی کشت.
هوش مصنوعی: پرستندگان او شمشیر به دست آوردند و با صدای بلند فریاد زدند که فرهنگی عظیم و بزرگ بشارت دهد.
هوش مصنوعی: او با چوبدستی که در دست داشت، چند نفر را به زمین زد و آنها را به حالت ذلت آورد.
هوش مصنوعی: وقتی آنها او را با آن وضعیت مشاهده کردند، ناگهان به سمت فرار رفتند.
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی شاه رفتند و وقتی او را در جایگاهش دیدند، نزدیک شدند.
هوش مصنوعی: گفتند که از بندر رادیون، یک کاروان به راه افتاده و شمارش بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: از کشتی علم (دانش) به سمت بیابان حرکت کردند و از ماهی (موجودی در آب) فریاد و ناله به سمت ثریا (ستارهای در آسمان) بلند کردند.
هوش مصنوعی: ما به طور پنهانی از هر کسی دور شدیم و در نهایت متوجه شدیم که از پادشاه بلندپدا باخبر شدیم.
هوش مصنوعی: صندوقی را به همراه آوردهاند که بر روی آن با قیر رنگ شده و درون آن چیزی زیبا و دلنواز قرار دارد.
هوش مصنوعی: ماه به سرعت و ناگهان به جمع کاروان پیوسته است، همانطور که کشتی به سمت دریا میرود.
هوش مصنوعی: او را مانند یک پری پنهان کرد، که از وجودش هر کسی بر اساس دیدگاه خود قضاوت میکند.
هوش مصنوعی: ماه من از زیبایی ماهرو، مانند یک آموزگار درس میآموزد و این غلام (عاشق) از او بدگویی میکند.
هوش مصنوعی: بعد از آن، مانند فیل خشمگین برآشفت و روزش را با یک چوب به پا داشت.
هوش مصنوعی: ناگهان به او حمله کردیم، اما چون کافی نبود، فرار کردیم.
هوش مصنوعی: ما از دیوانگی فرار کردیم و به شهری رسیدیم که مشهور و بزرگ است.
هوش مصنوعی: آیا تنها پادشاه خوشبخت است که میتواند حق ما را بدهد، زیرا ما از ستم روزگار و مشکلاتی که با آن مواجهیم، نالیدهایم؟
هوش مصنوعی: در همان لحظه، طغیانی از طرف شاه فغفور چین به وجود آمد و او ابروهایش را به حالت خشم آلود درهم کشید.
هوش مصنوعی: او به شخص معروف و برجسته در جمع نگاه کرد و با قدرت و اعتماد به نفس گفت: ای مردی که شمشیر میزنی.
هوش مصنوعی: نیروهای خود را آماده کن و با سرعت به راه بیفت تا به خواستهات برسید.
هوش مصنوعی: هر کسی که در آن کاروان مشاهدهاش میکنی، سعی کن که روح خود را از بدن آنها جدا کنی.
هوش مصنوعی: وقتی از کینه دور شوی و آرامش بگیری، برای انجام کارهای ناپسند و غارتگری نیازی به کمربند و تجهیزاتی نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: به من همچون باد بیاندازه و بیوقفه بیفزا، زیرا این همان راه و روش زندگی است.
هوش مصنوعی: کجا این کاروان به راه افتاده است که ابرها و بزرگان شاه را به حرکت درآورده است؟
هوش مصنوعی: وقتی نیرم صدای او را شنید، از مکانش بیرون آمد و با اسب به نبرد آماده شد.
هوش مصنوعی: از میان افراد مشهور و شناختهشده، انتخابی انجام شد و او با سرعت به سمت دریا آمد.
هوش مصنوعی: وقتی کاروان از او خبر گرفت، به سرعت به سمت فرهنگ رفتند.
هوش مصنوعی: او به شدت پریشان و نگران شده و چهرهاش رنگ باخته است، و با صدای ناله و آهی سرد، حرفهایی را از دل برمیآورد.
هوش مصنوعی: ای دلیر، بدی به ما رسید و از کارهایت به ستوه آمدیم، انگار که از عمرمان سیر شدهایم.
هوش مصنوعی: ختنه شدن شاه از زر میخسته و هر روز شادیاش کمتر شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که به او اشاره شده، با وجود نامی که دارد، تنها احساساتی همچون کینه و انتقام را در دل خود پرورش داده و هیچ گونه محبت یا خوشی در وجودش نیست.
هوش مصنوعی: یک پیامرسان با گروهی از جنگجویان معروف آمده است تا سرنوشت ما را به طور کامل تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: وقتی فرهنگ از مکانی خبر را شنید، به سرعت به سوی جنگجویان رفت و خود را به آنها رساند.
هوش مصنوعی: این جمله به بیان این موضوع میپردازد که در این آشفتگی و درگیری، دلیل و منشا این حمله چیست و فرمانده کیست و این لشکر از آن کیست که به این شکل در حال نبرد هستند.
هوش مصنوعی: چون دشمنی به من حمله کرد و کینهاش را نشان داد، سرانجام بخت من ناگهان به سمت من برگشت و از آن وضعیت رهایی یافتم.
هوش مصنوعی: او چنان میخورد به سرش که همه لشکرش به وحشت افتادند و دستپاچه شدند.
هوش مصنوعی: او از بالای اسبش به زمین افتاد و جسمش به دنیای رنج و سختی سپرده شد.
هوش مصنوعی: سپاهیان به او حمله کردند و همه شمشیرها را به نشانه کینه و دشمنی بالا بردند.
هوش مصنوعی: از کینهای که از فرزند دیو به وجود آمده، روی جنگجویان به سمت نبرد خیره شده و آنان به شدت گرسنه شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که کاروان به تماشای جنگ او پرداخت، به آرامی بر زین نشسته و مانند باد به حرکت درآمدند.
هوش مصنوعی: همه کسانی که به سمت جنگ او حمله کردند، برای انتقام به خشم و کینه خود شمشیرها را آماده کردند.
هوش مصنوعی: چنان فرزند دیو به میدان جنگ آمد که بر جنگجویان فشار آورد و کارشان را دشوار کرد.
هوش مصنوعی: لشکر مشهور از او فرار کردند، مانند آهویی که از شیر در حال شکار میگریزد.
هوش مصنوعی: نمیدانستند وقتی که در نبرد شکست میخورند، به یک راه رفتند و به فرار روی آوردند.
هوش مصنوعی: خبر رسید که جنگی میان طغان و مردم شهر خلخ درگرفته است. افراد از شهر به سوی نیرم روان شدهاند.
هوش مصنوعی: دنیا برای کسی که به آن نگاه میکند، غمگین و تاریک شده است و دل او، در آرزوی جنگ و نبرد به تپش درآمده است.
هوش مصنوعی: از تخت سلطنت پایین آمد و جنگی بر باره (میدان) در زمانی خاص آغاز شد.
هوش مصنوعی: در میان لشکر جنگی از دلاوران و دلیران، یک جمع و اجتماع برای به راه انداختن نبرد شکل گرفت.
هوش مصنوعی: به سرعت مانند بادی که در گذشته میوزد، به سوی میدان رفت و با کینهای در دل، آمادهٔ نبرد شد.
هوش مصنوعی: او لحظهای در آرامش نبود و این پرسش پیش میآید که تا چه زمانی میتواند از جنگ و نبرد فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: او با کاروانی که از تندروی برمیآید، بر دشمنانی که در دل کینه دارند، حملهور میشود.
هوش مصنوعی: شتابان میتازد با لشکری که به داوری میرسد.
هوش مصنوعی: سرعت عمل او باعث شد که به مقصد برسد، اما مرگ در کمین او بود و به او نزدیک میشد.
هوش مصنوعی: او به نزدیک کاروانی رسید و به سرعت به آنجا رفت و از شدت ناراحتی فریاد برآورد.
هوش مصنوعی: گفت: آن بد کرده کجاست که در وقت نبرد مرا از میان برداشت؟
هوش مصنوعی: باید بیاید بر من در این لحظه که به خاطر عشق او جانم بسوزد.
هوش مصنوعی: من بدون ترس از فیل و شیر، با یک ضربه تیغ او را به دو نیم میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی فرهنگ این گفتوگو را شنید، به سرعت به سمت جنگ روی آورد.
هوش مصنوعی: به سمت طغان رفت و با چوبدستش مانند فیل سرمست، فریاد زد.
هوش مصنوعی: حال این چوب را بنوش؛ همه چیزهایی که در زندگی تجربه کردهای را فراموش کن.
هوش مصنوعی: شاه طغان از ترس عقبنشینی کرد و سپر را به جلو گرفت تا خود را محافظت کند، حتی با جان نیمهجانش.
هوش مصنوعی: اونی که بر سر اسبش چوبدستی زده بود، به قدری محکم زد که بار روی زمین افتاد.
هوش مصنوعی: نظامیان او شمشیرهای انتقام را به دست گرفتند و به حمایت از او به دشمن حمله کردند.
هوش مصنوعی: همه به سمت دیوانه رفتند و با دل و جان آماده مبارزه شدند.
هوش مصنوعی: صدا و هیاهوی سران به آسمانها رسید و مانند گرزی سنگین، بر زمین فرود آمدند.
هوش مصنوعی: از هر طرف بر ادبیات و فرهنگ حاکم شدهاند و راه را برای پیشرفت و ترقی دیگران به سوی پادشاهی گشودهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.