بخش ۶۵ - باز آمدن به سر داستان عالمافروز با سام
چو در سخن مرد فرزانه سفت
مر این داستان را چنین باز گفت
که فغفور چین، سام را چون ببست
به حبسش فرستاد و از غم برست
به بند اندرون بود شش ماه سام
وزو دور گردید آرام و کام
به هر ماه یک بار عالمفروز
ز افسون شدی نزد آن کینهتوز
زبان را به لابه برآراستی
وزو دم به دم کام دل خواستی
نگشتی بدو سام فرخنده رام
همی گفت از من نیابی تو کام
چو نومید گشتی شدی باز جای
یکی مه نکردی سوی سام رای
همی گفت کو چون شود دل گزند
دهد کامم و دور گردد ز بند
چو مه نوشدی باز رفتی برش
بسی لابه کردی به پیش اندرش
نگشتی ز گفتار او سام رام
دگر ره پریوش شدی زان مقام
قمررخ چو مر سام را از کمند
رها کرد و از مهر دادش سمند
شب آمد روان سوی سام سوار
دم صبح شد آن پری در حصار
به زندان درون شد کسی را ندید
ز امید شد آن زمان ناامید
همی گفت همانا شهنشاه چین
بریده روان وی از خشم و کین
ببارید از دیده خون در کنار
خراشیده روی خود از هجر یار
بگفتا که دیگر نخواهم روان
که سام نریمان بشد زین جهان
چگونه دهم باز آرام دل
که از من نهان گشت آن کام دل
شکسته چو دید آن همه طوق بند
بگفتا خرد این ندارد پسند
اگر بخت گرداندی از سام روی
شکسته چرا گشتی این دام اوی
همانا پری دخت از افسونگری
فرستاد زی سام خیل پری
رهانده جهانپهلوان را مگر
که یارند با او پری بیشتر
نشانده مر او را به خلوت نهان
کشد باده بر روی او هر زمان
از ایدر شوم تا شبستان او
ببینم همه کاخ و بستان او
اگر شاد بینم بدو سام را
از افسون برآرم به خود نام را
درخت ستیزه برآرم به بر
پریدخت را شادی آرم به سر
چو آهنگ افسون و تنبل کنم
همه شهد و شادیش حنظل کنم
بگفت این و بر هم زدی بال و پر
بر آن قصر خرم برآورد سر
شبستانشان را سراسر تمام
بگشت و نشانی ندید او ز سام
همان از پریدخت مهرو نشان
ندید و شدش دیدگان خونفشان
همی گفت کو هست با سام جفت
به فرخنده جائی که باشد نهفت
بگردم به هر خانه و دشت و راغ
چو صرصر بپویم به هر سبزه باغ
مگر کان دو مرغ پریده ز دام
ببینم به یک آشیان گشته رام
از افسون کنم هر دو را در قفس
کنمشان به اندوه و غم همنفس
بگفت و بزد بال، پران پری
نکردش جز از اشک، کس رهبری
به ناگه ز ماهی علم زد به ماه
جهان را بپیمود چون برق راه
به شهر و به دریا و بر کوه دشت
بگشت و امیدش هویدا نگشت
چو آمد بر بیشه گشتن گرفت
همه بیشه را در نوشتن گرفت
برافراخت چون پر بر چشمهسر
فتادش به سام و پری رخ نظر
مر ایشان به هم دید در چشمه سار
به دیده ببارید خون را کنار
دل و بخت ازیشان بسی شاد بود
روانشان ز اندیشه آزاد بود
به هر چشمه در هم چو شمشاد و سرو
برافراخته سر ز دیبا تذرو
رخ افروخته مهر چون آمده
ز آزرم ایشان برون آمده
بپیچید بر هم الف لام دار
شده گرم بازار بوس و کنار
گهی این زبان داشت در کام او
مکیدی چو لعل شکر فام او
گهی این لب آن گرفتی به گاز
گه آن بود بیدل و گه دلنواز
گهی کبک بر نار کردی کمین
گهی باز بر کبک ره بد زمین
پریوش کجا بود چون نوگلی
بر سام نغمهسرا بلبلی
زمان تا زمانش کشیدی به بر
چو طوطی ز لعلش ربودی شکر
نشسته بر یکدگر هر دو شاد
که را بود از عالم افروز یاد
می وصلشان داشت زانگونه مست
که در چشمشان بود خورشید پست
چو آمد بر چشمه عالم فروز
شد از رشک چون شب رو تیرهروز
چو با غیر او دید جانان او
فتاد آتش رشک بر جان او
به گیتی دو جا رشک زور آورد
بدان سان که جان را به شور آورد
نخستین به جائی که اغیار تو
کشد باده عیش با یار تو
دگر آنکه دلدار بیدادکیش
ببیند بر غیر خود یار خویش
فرو رفت در پای وی خار رشک
هوا کرد جانش گرفتار رشک
شه عنبرش از پی داوری
چو آمد رخ آورد زی داوری
سپاه فسونش علم برکشید
برو رشک اغیار خنجر کشید
زبان را بیاراست بهر فسون
ز افسون او شد هوا قیرگون
به بالا نظر کرد فرخنده سام
هوا دید سر تا به سر قیرفام
روانش برآورد از اندوه آه
به دل گفت کز چین بیامد سپاه
مگرگرد این بیشه لشکر گرفت
که گرد سیه آسمان برگرفت
پریدخت چون گشت از آن باخبر
ز غم شد دو رخسارهاش همچو زرد
بدو سام گفتا بیندیش هیچ
که پیکار را سازم اکنون بسیچ
چو رخ بر سوی کارزار آورم
به فغفور چین کار زار آورم
گرفتم که او در سر سرکش است
شراری ز تیغ من او را بس است
بگفت این و بر شد به پشت سمند
ز آرام و شادی شده دل نژند
برانگیخت شولک پیداوری
کجا بود آگه ز مکر پری
پریدخت مهر و چو سرو بلند
چمان گشت و بر شد به پشت سمند
چو بر زین برآمد ربودش پری
سوی آسمان شد ز افسونگری
فغان زد پریدخت کای نامور
مرا برد بدخواه از زین زر
چو زو سام نیرم خبردار شد
دلش از غم و غصه افکار شد
خروشید کای شاه خیل پری
دلم را چه سازی به دلبر بری
ز پرواز من زی فرود آی باز
که از مهر گردم تو را دلنواز
دهم کامت از سیرت سرکشی
کنم دور، سازمت رام و خوشی
نپذرفت و گفت آن چنان پهلوان
ببردم پریدخت بر آسمان
تو رو فکر کار دگر کن به دهر
که کردم مر این شهد را بر تو زهر
پریدخت را گفت کای شوخ چشم
دل من ز تو هست پر کین و خشم
به ایران چو شد سام سوی شکار
شدم گور وکردم برو برگذار
ز لشکرگهش دور کردم بسی
کجا بوده از رازم آگه کسی
دم صبح آمد به بستان من
قدم زد به صحن شبستان من
همی خواست تا برنشیند به بخت
بدان کاخ آید نشیند به تخت
زمانی چو دولت شود رام من
برآرد به نیکاختری کام من
همانا بفرموده تو پری
بدان کاخ آمد به حیلهگری
کجا پرده آویخته پیش طاق
فروزنده چون خور به نیلی رواق
بدان پرده در نقش روی تو بود
جهانی پر از رنگ و بوی تو بود
نظر کرد چون پهلو ارجمند
بدان نقش زیبای نیلی پرند
به وصفت بمحروف چندی بخواند
چو تصویر بیجان بر جا بماند
بگرداند از من به یکباره روی
چو طفلان روان شد پی رنگ و بوی
به خاور چو بر وی گشودم کمین
مرا وعده وصل داد او به چین
چو آمد به چین با تو الفت گرفت
ز دست تو جام محبت گرفت
به قصرت چو من سر برافراختم
پی داوریها نوا ساختم
مرا گفت فردا شوم رام تو
به نیکی برآرم همه کام تو
چو از قصر بر شد به پشت سمند
به ناگه درافتاد در زیر بند
به حبس سهیل جهان سوز ماند
در آن بند شش ماه و یک روز ماند
بسی لابه کردم که کامم برآر
نپذرفت نومید هم گشت کار
چو از من به یکبارگی رخ بتافت
دگر ره نهانی سوی تو شتافت
همی بود از فکر تو روز و شب
بدم من به دوریش از تاب و تب
چو او را بدیدم ربودم تو را
برین گونه افسون نمودم ترا
کنون گر برآید که رخ را ز سام
بتابی نگردی به او هیچ رام
شب و روز با وی کنی سرکشی
ابا سیم ساقان نمائی خوشی
به گیتی نیاری دگر یاد او
پر اندوه سازی دل شاد او
که با من مگر سر درآرد به مهر
نریزد دگر آب چشمم ز چهر
وگر زانکه گفتار من نشنوی
بر ناخوشی در جهان بدروی
هم اکنون ز بالا دراندازمت
کفن سینه کرکسان سازمت
پریدخت آشفت از آن داوری
بترسید از گفتگوی پری
چنین داد پاسخ کزین درگذر
از آن رو که نخلت نیاید ببر
کجا من بتابم رخ خود ز سام
به دوری او کی دلم هست رام
ز بد هر چه خواهی تو با من بکن
نپیچم رخ از سام، گفتم سخن
پری را دل از گفته او بتفت
ز بالا نهان سوی صحرا برفت
فراوان ز هجران بگرئید زار
ببارید خون جگر در کنار
عنان سمند نگارین گرفت
ز بیشه سبک ره سوی چین گرفت
چو بلبل شدی گه نواساز عشق
فکنده ز پرده برون راز عشق
دلش در بر یار و یارش نهان
به چشمش سیه گشت یکسر جهان
نه راه شدن بد نه دلبر به پیش
شگفتی فرومانده در کار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی سام نریمان، پهلوان بزرگ، و عشق او به پرى دختر است. سام به دستور فغفور چین به زندان میفتد و شش ماه محبوس میشود. در این زمان، پرى دختر، عاشق سام، از دوری او غمگین و نگران است. او در جستجوی سام به بیشه میرود و در نهایت آنها را در کنار یکدیگر میبیند. اما با مشاهدهی سام و پرى دختر در کنار هم، حسادت و غم به او غلبه میکند. او تصمیم میگیرد تا به هر طریق ممکن به زندگی آنها پایان دهد. در انتها، این داستان نشان میدهد که عشق، غم و حسادت چگونه روح انسان را تحت تاثیر قرار میدهد و چه مشکلاتی میتواند در پی داشته باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که مرد دانا در سخن به درستی و قوت صحبت کرد، این داستان را به این شکل بیان نمود.
هوش مصنوعی: فغفور چین سام را به زندان فرستاد و او از غم و اندوه رهایی یافت.
هوش مصنوعی: سام شش ماه در بند بود و در این مدت از آرامش و راحتی دور افتاد.
هوش مصنوعی: هر ماه یکبار، در اثر جادو و سحر، نزد آن فرد کینهتوز تأثیرگذار و روشنفکر شدهای.
هوش مصنوعی: زبان را به زیبایی و فصاحت بیان کردی و هر لحظه به خواستههای درونت رسیدی.
هوش مصنوعی: تو که به دنبال خوشبختی و آرامش هستی، بدان که از من به تنهایی به آن نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: وقتی که ناامید شدی، به یاد یکی از ماههای درخشان رفتی و به سوی اندیشههای خوب بازگشتی.
هوش مصنوعی: او در حال بیان این احساس است که چگونه دلش از درد و رنج رنج میبرد و این موضوع باعث میشود که خوشبختیاش دورتر شود و از او فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که مانند ماه زیبا شدی، دوباره رفتی و در برابر او بسیار درخواست و التماس کردی.
هوش مصنوعی: زمانی که تو از گفتههای او تأثیر نگرفتی، سام دیگر به سوی راهی تازه نرفت و از آن موقعیت دور نشد.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا مانند قمر، سام را از بند رها کرد و از محبت به او اسبی هدیه داد.
هوش مصنوعی: شب به سمت سام سوار حرکت کرد و در صبح، آن پری در دژ نمایان شد.
هوش مصنوعی: کسی درون زندان گرفتار شده و هیچکس او را نمیبیند. در آن لحظه، امیدش را از دست میدهد.
هوش مصنوعی: او به این موضوع اشاره میکند که شاه چین در حالت خشم و کینه، روح و جانش را از خود جدا کرده است.
هوش مصنوعی: اشکهای من همچون خون از چشمانم میریزد، در حالی که روی خراشیدهام نشاندهندهی درد جدایی از محبوبم است.
هوش مصنوعی: او گفت که دیگر نمیخواهم زنده بمانم، چون سام نریمان از این دنیا رفت.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دوباره دل را آرام کنم، در حالی که آرزوی خود را که از من دور شده، گم کردهام؟
هوش مصنوعی: وقتی او همه آن زنجیرها را شکسته دید، گفت: عقل این وضعیت را نمیپسندد.
هوش مصنوعی: در صورتی که سرنوشت تو را به جایی برساند که از آن دچار شکست و ناامیدی شوی، چرا نتوانستی از این وضعیت جلوگیری کنی و در دام آن بیفتی؟
هوش مصنوعی: به راستی، دختری زیبا و جادوگر از سرزمین سام به ما فرستاده شده است.
هوش مصنوعی: باید از قدرت و تواناییهای پهلوان بزرگ کمک گرفت تا در کنار او، دوست و همراهی بیشتری وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: او را در گوشهای آرام قرار داده و به طور مکرر در حضورش شراب مینوشد.
هوش مصنوعی: از آنجا که صبح شده تا به شبستان او برسم، همه قصرها و باغهای او را میبینم.
هوش مصنوعی: اگر بفهمم که شادی را از او میبینم، به خاطر تاثیر آن شادی، نام و شخصیت خود را از دست میدهم و تحت تأثیر قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: من درخت جدال را به وجود میآورم و به خاطر دختر زیبا، شادی را بر فراز سرش میآورم.
هوش مصنوعی: وقتی به آهنگ افسون میزنم و به حال تنبلی فرو میروم، تمام شیرینی و شادیام را تلخ میکنم.
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و با این کار، بال و پرش را از دست داد و سرش را بر راستای آن قصر خوشبخت بالا برد.
هوش مصنوعی: شبستان آنها به طور کامل پر شده و او هیچ نشانهای از سام نمیبیند.
هوش مصنوعی: پسری که از زیباییهای دختر پریچهره بینصیب ماند، چشمانش پر از اشک و غم شد.
هوش مصنوعی: او میگفت که کسی که با سام پیوند دارد، در جایی خوشیمن حضور دارد که چیزی پنهان است.
هوش مصنوعی: من به هر خانه و دشت و زمین سر میزنم و مانند باد شدید، به هر سبزه و باغی میوزم.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم دو پرنده را ببینم که از دامها رهایی یافته و در یک جا به آرامش نشستهاند؟
هوش مصنوعی: میتوانم بر اثر جادوگری هر دو را در قفس قرار داده و به آنها حس اندوه و غم بدهم تا در این حال همنفس شوند.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و بالهایش را گشود، اما هیچ موجودی جز اشک نمیتوانست او را هدایت کند.
هوش مصنوعی: ناگهان از ماه، نوری درخشید و به سرعت تمام جهان را روشن کرد، مانند برق که میدرخشد و راهی را میپیماید.
هوش مصنوعی: او در شهر و دریا و کوه و دشت سفر کرد، اما نتوانست امیدش را پیدا کند.
هوش مصنوعی: زمانی که به جنگل رسید، شروع به گشتن کرد و تمام جنگل را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: درخشش چشمی که مانند پر بر فراز سر به برمیخیزد، زیبایی و جاذبهای دارد که نظرات را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: آنها در کنار چشمهها همدیگر را ملاقات کردند و از چشمانشان اشک مانند خون جاری شد.
هوش مصنوعی: دل و بختشان بسیار شاد بود و روحشان از نگرانی و فکر آزاد بود.
هوش مصنوعی: در هر چشمهای مانند شمشاد و سرو که سر به آسمان بلند کردهاند، زیبایی و شگفتی برافراشته شده است.
هوش مصنوعی: چهرهی تابناک خورشید به خاطر شرم از جلوهگری خود بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: افزایش احساسات و شور و هیجان بين دو نفر، باعث میشود که در حال و هوای شلوغی و پرهیاهو، با محبت و عشق به یکدیگر نزدیک شوند و لحظاتی صمیمی را رقم بزنند.
هوش مصنوعی: گاهی زبان او مانند لعل شیرین در دهانش میچرخید و طعم خوشی را به من میداد.
هوش مصنوعی: گاهی لبخند و محبت او را از نزدیک تجربه میکنی، و گاهی او براساس دلتنگی و غم سنگین میشود.
هوش مصنوعی: گاهی در کمین کبک نشستهای و گاهی نیز مانند باز بر کبک در حال پرواز و شکار آن هستی.
هوش مصنوعی: پریوش کجا بود همانند یک گل تازه که در جایی خوش صدا در حال آواز خواندن است.
هوش مصنوعی: زمان را همچون طوطی در آغوش گرفتهای و از زیباییاش شیرینی را به دست آوردهای.
هوش مصنوعی: دو نفر کنار هم نشستهاند و خوشحال هستند و هیچ کس نمیداند که از چه چیزی در این دنیا یاد میکنند.
هوش مصنوعی: به خاطر وصل آنها، به شدت مست بودند به طوری که در چشمانشان، خورشید به نظر کمارزش و پست میآمد.
هوش مصنوعی: زمانی که نور در چشمهی وجود تابید، دنیا را درخشان کرد و مانند شب، رو به تاریکی نرود و بینور نماند.
هوش مصنوعی: وقتی جانان او را با کسی غیر از خود دید، آتش حسادت در دلش شعلهور شد.
هوش مصنوعی: در دنیا دو موقعیت وجود دارد که باعث حسادت و رقابت شدید میشود، به گونهای که انسان را به شدت به هیجان و شور وادار میکند.
هوش مصنوعی: اولین جایی که بیخبران تو را به سمت خود بکشند، خوشحالی و شادی را در کنار یار خود احساس خواهی کرد.
هوش مصنوعی: کس دیگری که محبوبش را ببیند که با کس دیگری است، این دلدردی بس سخت و جانکاه است.
هوش مصنوعی: او در پای او فرو رفت و خارهای حسادت را احساس کرد، به طوری که جانش به دام حسرت افتاد.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه برای قضاوت به سراغ عدالت آمد، چهرهاش را نمایان کرد و زیباییاش را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: سپاه جاذبهاش پرچم خود را با orgullo به اهتزاز درآورد و در مقابل حسادت دیگران، به خود سلاحی مجهز کرد.
هوش مصنوعی: زبان را به زیبایی آراستهام تا جادوگری کنم، اما جادوی او باعث شد که حال و هوای من مانند قیر تیره شود.
هوش مصنوعی: سام فرخنده به آسمان نگاه کرد و زیبایی را دید که از سر تا پا، همچون رنگ قیرو و فام، درخشان و جذاب بود.
هوش مصنوعی: اندوهی که در دلش بود، باعث شد که جانش به تنگ آید و به دلش گفت که از سر چینیها لشکر آمده است.
هوش مصنوعی: مگر این جنگل به خود گرد و غبار گرفته که ابرهای تیره آسمان را نیز در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی پریدخت از غم آگاه شد، چهرهاش مانند زردی برگها شد.
هوش مصنوعی: سامی به او گفت: کمی فکر کن، من اکنون آمادهام که برای مبارزه بیفتم.
هوش مصنوعی: وقتی که توجهام را به میدان نبرد معطوف کنم، با قدرت و سلطنتی که دارم، بسیار تلاش میکنم تا کارزار را به نفع خودم پیش ببرم.
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که او در درون خود آتشی دارد و این آتش از تیغ من کافی است برای او.
هوش مصنوعی: او این را گفت و با خیال راحت بر پشت اسب نشست، دلش از خوشحالی و آرامش شاد شده بود.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از فردی است که در مسیر قضاوت و داوری به شناخت و درک عمیق از حقایق و نیرنگها رسیده است. این شخص با تکیه بر تجربه و درایت خود به دنبال حقیقت میگردد و در مواجهه با فریبها و مکرها هشدار میدهد.
هوش مصنوعی: دختر زیبای ماه، مانند درخت سرو قد بلند و با وقار شد و بر روی اسب خود ایستاد.
هوش مصنوعی: وقتی او بر زین سوار شد، پری او را به سوی آسمان برد و جادوگری کرد.
هوش مصنوعی: پریدخت با صدای بلند فریاد زد که ای مشهور، دشمنی مرا از این زین طلا برانگیخت.
هوش مصنوعی: وقتی که سام از این موضوع آگاه شد، دلش پر از غم و اندوه شد و به فکر فرو رفت.
هوش مصنوعی: ای شاه، من در دل خود دچار طوفان هستم، چطور میتوانی دل مرا به معشوقهام برسانی؟
هوش مصنوعی: از اوج پروازم فرود بیا و دوباره به نزد من برگرد، زیرا از عشق تو دلگرم و آرام میشوم.
هوش مصنوعی: من از سرکشی و شورشی که در وجودت هست دور میشوم تا تو را آرام و خوشحال کنم.
هوش مصنوعی: او نپذیرفت و گفت که اگر پهلوانی مانند من باشد، میتواند پریدخت را به آسمان ببرد.
هوش مصنوعی: به این فکر باش که به چیز دیگری مشغول شوی، چون من این شیرینی را که به تو دادم، در واقع زهر است.
هوش مصنوعی: به پریدخت گفتند که ای چشمان بازیگوش، دل من پر از کینه و خشم به خاطر توست.
هوش مصنوعی: وقتی سام به سمت ایران رفت تا شکار کند، من هم به سوی او رفتم و شکار را برایش به جا آوردم.
هوش مصنوعی: من افرادی را که مطلع از رازهای من بودند از سپاه او دور کردم، حالا کجا میتوانم آنها را پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: صبح دم، نسیم صبحگاهی به باغ من آمد و در حیاط شبستان من گام نهاد.
هوش مصنوعی: او میخواست تا موفقیت به او رو کند و در آن کاخ مقام و جایگاه خوبی پیدا کند.
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که شرایط به نفع من تغییر کند و در آن زمان، خوشبختی و موفقیتم به دست میآید.
هوش مصنوعی: پری که به فرمان تو آمده، با فریب و تدبیر به این قصر وارد شده است.
هوش مصنوعی: در کجا پردهای آویخته شده که زیبایی آسمان مانند خورشید به رنگ نیلی تابیده باشد؟
هوش مصنوعی: بدان که در نقاشی چهره تو، جهانی سرشار از رنگها و عطرهای تو جلوهگر است.
هوش مصنوعی: وقتی که او به سمت پهلوی گرانبهای خود نگاه کرد، به نقش زیبا و آسمانی پرند نیز توجه نمود.
هوش مصنوعی: هرچند درباره تو سخنها و وصفهایی گفته میشود، اما اگر مانند یک تصویر بیجان باقی بمانی، تأثیری نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: به ناگاه مانند کودکان، از من روی برگرداند و به دنبال رنگ و بوی جذاب رفت.
هوش مصنوعی: وقتی در سمت شرق پنهان شدم، او به من وعدهی دیدار و وصل را در سرزمین چین داد.
هوش مصنوعی: زمانی که به چین رسید، با تو ارتباطی دوستانه برقرار کرد و از دستان تو جام محبت را گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی که در کاخ خود سر بلند کردم و از حوادث و وقایع سخن گفتم، نغمهای سرودم.
هوش مصنوعی: گفتی فردا برای تو مطیع و فرمانبردار میشوم و تمامی خواستههایت را به خوبی برآورده میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که از قصر خارج شد و بر پشت اسب نشسته بود، ناگهان در دام افتاد.
هوش مصنوعی: ستاره سهیل به شدت درخشان و تاثیرگذار است و حبس آن به معنای غیبت یا دوری آن از دید ما است. این دوری و غیبت به مدت طولانی ادامه دارد، به گونهای که برای شش ماه و یک روز در موقعیتی قرار میگیرد که نمیتوان آن را مشاهده کرد. این وضعیت میتواند به نوعی احساس دلتنگی و آرزوی دیدن دوباره آن را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: به شدت تلاش کردم تا خواستهام برآورده شود، اما بیفایده بود و ناامید شدم.
هوش مصنوعی: وقتی یکدفعه رویت از من برگردانده شد، دیگر راه پنهانی به سمت تو را در پیش گرفتم.
هوش مصنوعی: من روز و شب به خاطر تو مشغول فکر و خیال هستم و به خاطر دوریات از بیتابی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، تو را به طرز عجیبی تحت تأثیر قرار دادم و تسخیر شدم.
هوش مصنوعی: اگر اکنون چهرهات را از سمت سام به سمت او بگردانی، هیچگاه به او سر تسلیم فرود نخواهی آورد.
هوش مصنوعی: شب و روز به او بیتوجهی میکنی، اما با ناز و لطافت به تو نشان میدهد که چقدر خوشبختی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز نمیتواند به یاد او دلت را شاد کند؛ یاد او فقط غم و اندوه را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با من با محبت رفتار کند و مهر و عاطفه نداشته باشد، دیگر اشکی از چشمانم نریزد.
هوش مصنوعی: اگر از سخنان من heed نکنید، در این دنیا با ناخوشی مواجه خواهید شد.
هوش مصنوعی: همین حالا از بالا به پایین میاندازمت و کفن برایت میسازم مانند کرکسان.
هوش مصنوعی: دختر پری از قضاوتی که انجام شده نگران شد و از حرفهای دیگر پریها ترسید.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که از این موضوع عبور کن، چون درخت خرمایت نمیتواند بریده شود.
هوش مصنوعی: آنجا که من از زیباییام فاصله بگیرم، دوری او چگونه میتواند باعث آرامش دل من شود؟
هوش مصنوعی: هرکاری که بخواهی با من انجام بده، من از تو روی برنمیگردانم و حرف خود را میزنم.
هوش مصنوعی: پرندهای که از سخنان او دلش رنجیده بود، از بلندی به سمت دشت رفت و ناپدید شد.
هوش مصنوعی: شخصی به شدت از جدایی و دوری معشوقش میگرید و اشکهایش مانند خون دلش به زمین میریزد.
هوش مصنوعی: پس از این که مهار اسب زیبا در دستانش گرفت، به آرامی از جنگل خارج شد و مسیرش را به سمت چین در پیش گرفت.
هوش مصنوعی: هرگاه که مثل بلبل سرود عشق را سر دادی، راز عشق از پرده بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: دل او به عشق یار وابسته است و در حالی که یارش در خفا قرار دارد، تمام جهان در نظرش تیره و تار شده است.
هوش مصنوعی: نه راهی برای رسیدن به معشوق وجود دارد و نه محبوبی که به جلو بیاید؛ در این حال، انسان در شگفتی و حیرت از کارهای خود باقی مانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.