گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مگر فتنه عشق بیدار شد

که خلوت بنشین سوی خمار شد

بگویید با پیر دیر مغان

که دین کفر و تسبیح زنار شد

عجب نیست سراناالحق ازان

که مانند منصور بر دار شد

ایا دوستان، موسم یاری است

که کارم بدینگونه دشوار شد

ایا عاشقان، موسم زاری است

که احوال یاران چنین زار شد

مگر پخت سودای زلفش دلم

که در چنگ محنت گرفتار شد

به عیاری آموخت خسرو، کنون

که جویای آن شوخ عیار شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode