گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

الا دمعی سارعت والهوا

وقد ذاب قلبی هو والنوا

اسیرست ازان میر خوبان دلم

به دردی که هرگز ندیدم دوا

اذا اشرق الشمش من صدغه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

نگار من امشب سر ناز داشت

بر افتادگان چشم بد ساز داشت

به یک جام باده به صحرا فگند

دلم هر چه در پرده راز داشت

به سویش نمی دیدم از بیم جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

دلم برد و بوی وفایی نداشت

دلش راز غم آشنایی نداشت

تحمل بسی کرد گل در بهار

ولی پیش رویش بقایی نداشت

زهی جان به جانان سپرده، دریغ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

گلستان نسیم سحر یافته ست

صبا غنچه را خفته دریافته ست

چنان خواب دیده ست نرگس به خواب

که گویی که او جام زر یافته ست

خبر نیست مر بلبل مست را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

دل من به جانانی آویخته ست

چو دزدی کز ایوانی آویخته ست

فدا باد جانها بدان زلف کش

به هر تار مو جانی آویخته ست

چه زنار کفرست هر موی او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

صبا کو به بوی تو جان پرور است

دل خلق را سوی تو رهبر است

به دنباله زلف مگذار کار

دلی را کز آن زلف در هم تر است

برون بر ازین چشم پر خون من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

کجا دولت وصلش آرم به دست

که جز باد چیزی ندارم به دست

سر زلف او تا نگیرد قرار

کی آید دل بیقرارم به دست

گهش می فشانم سر خود به پای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

بتی کز ویم رو به دیوانگی ست

اگر جان توان برد فرزانگی ست

زدم دی به زنجیر گیسوش دست

مرا گفت، باز این چه دیوانگی ست

دلم برد بر بوسه پروانه وار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۶

 

مگر فتنه عشق بیدار شد

که خلوت بنشین سوی خمار شد

بگویید با پیر دیر مغان

که دین کفر و تسبیح زنار شد

عجب نیست سراناالحق ازان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

خوش آن شب که چشمم بر آن نای بود

مژه هر زمان اشک پالای بود

بیا، ای جهان، بر سر من بگرد

که این سر شبی زیر آن پای بود

تنم بر در دوست پامال گشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۶

 

تو گر خویشتن را بخواهی نمود

کسی سرو و گل را نخواهد ستود

خطت کز لبانت برآورد سر

برآورد از جان عشاق دود

به خون کسان آستین بر زدی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۷

 

دو چشمت که تیر بلا می زند

چنان تیر بهر چرا می زند؟

کمان جانب دیگری می کشد

ولی تیر بر جان ما می زند

زهی دیده کز شوخی و چابکی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۸

 

لبش در شکر خنده جان می برد

شکیب از من ناتوان می برد

پیاله به کف چون روان می شود

دل عاشقان را روان می برد

کمر بسته در دل درون می رود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹

 

دل از بند زلفت رها کی شود؟

دلت با دلم آشنا کی شود

نگویی که از لعل سیراب تو

مراد دل ما رواکی شود؟

ولی مرهم لعل خودکام تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۳

 

سوار من از من عنان در مکش

یک امروز از گفت من سر مکش

ز دل نقش ابروی خود برمگیر

به کشتن ز قربان کمان برمکش

اگر خنجر غمزه بهر سزاست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۳

 

گذشت آن که من صبر و دین داشتم

تو گویی، نه آن و نه این داشتم

همی رفت و پابوس زهره نبود

هم از دور رو بر زمین داشتم

بدیدم در آن پایه زندگی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۴

 

چو نام تو در نامه‌ای دیده‌ام

به نامت که بر دیده مالیده‌ام

به یاد زمین‌بوس درگاه تو

سراپای آن نامه بوسیده‌ام

ز نام تو آن نامه نامدار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۵

 

گواه جبین است بر درد من

سرشک روان بر رخ زرد من

ببخشای بر ناله عندلیب

الا، ای گل نازپرورد من

که گر هم بدین نوع باشد فراق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۷

 

من خسته را ز آن خود کن، ببین

یک امروز مهمان خود کن، ببین

مخور باده، آیینه در پیش دار

نظر در گلستان خود کن، ببین

ندیدی که مه در گریبان بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۱

 

جهان تا مه روشنت ساخته

ز دلها فلک خرمنت ساخته

رخ خویش تا بیند اندر رخت

مه آیینه روشنت ساخته

قضا کرده یک جا هزار آرزو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode