گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گواه جبین است بر درد من

سرشک روان بر رخ زرد من

ببخشای بر ناله عندلیب

الا، ای گل نازپرورد من

که گر هم بدین نوع باشد فراق

به کوی تو آرد صبا گرد من

که دیده ست هرگز چنین آفتی؟

کزو می برآید دم سرد من

فغان من از دست جور تو نیست

که از طالع مادر آورد من

من اندر خور بندگی نیستم

وز اندازه بیرون تو در خورد من

تو دردی نداری که دردت مباد

از آن رحمتت نیست بر درد من