گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گذشت آن که من صبر و دین داشتم

تو گویی، نه آن و نه این داشتم

همی رفت و پابوس زهره نبود

هم از دور رو بر زمین داشتم

بدیدم در آن پایه زندگی

که من مردن خود یقین داشتم

رقیبش ز ننگم نگشت، ار نه من

سر و تیغ در آستین داشتم

به یادش ز خورشید می سوختم

همین سایه ای همنشین داشتم

مسوز از گمان صبوریم، ازآنک

نماند آن که من پیش ازین داشتم

فتادم به چاه زنخ، گر چه من

چو خسرو دلی دوربین داشتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode