سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۳۹
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویشکاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنانسالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کامکامم امروز برآمد به مراد دل خویش
چون میسر شدی ای در ز دریا برترچون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
افسر خاقان وان گاه […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۴۰
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیشمن بیکار گرفتار هوای دل خویش
هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشیچون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
این تویی با من و غوغای رقیبان از پسوین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
همچنان داغ جدایی جگرم میسوزدمگرم دست چو مرهم بنهی بر […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیرگنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش
از بلا مرد خدا هیچ ندارد پرواوز هوا شیر علم هیچ ندارد تشویش
همه شاهان سپر افکندهٔ تیر فلکندمرد میدان قضا نیست کسی جز درویش
دل یک قوم به خون خفتهٔ آن چشم سیاهحال یک جمع پراکندهٔ آن زلف پریش
چه کنم گر نخورم […]

کسایی » دیوان اشعار » کتان و ماه
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر ، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش
ماهرویا ، به سر خویش ، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
چون قوامالدین نیکوسیر و نیکاندیش
آن وزیری که جهان شد همه از دست سهبار
باز دست آمد چون پای نهاد اندر پیش
هر که […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲
رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش
آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش
نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می
خوردم از فرفت او بر دل ریش این همه نیش
قاصدی کو که بیارد خبر از آمدنش
تا فرستم بر او جان و دل رفته ز پیش
اگر تکبر کند و تازه به من می رسدش
ارزانکه او […]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش
ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش
لذت آب ز سیراب نباید پرسید
این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش
ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال
به فراغت شود و می خورد از هجران نیش
مرد را آرزوی نفس حجاب نظر است
التفاتی به جهان زان ننماید درویش
عشق بازان حقیقت همه بازی […]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش
بار بارت ندهد تا نشوی دشمن خویش
آفتابی ست که از دید؛ کس نیست دریغ
گر هواهای تو چون ابر نباید در پیش
آشنایی نبود جان تو را با جانان
تا به خود باشی وداری سر بیگانه و خویش
هر که برخاست خیال در جهان از نظرش
پادشاهی ست به معنی و به صورت درویش
نفس […]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸
باید از نالهء جانکاه عصا دارد پیش
بس که دشوار برآید، نفس از سینهٔ ریش
بلبل از آتش گل سوزد و پروانه ز شمع
همه سوزند ز بیگانه، من ازآتش خویش
آنگه ارباب نظر، دیده ورت می دانند
که به عبرت نگری هر چه تو را آید پیش
آمد آن شوخ به سیر چمن و نرگس مست
جلوهٔ قامت او دید و […]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
ایجوان کاینهمه آتش زنیم بر دل و ریش
سینه از آه به تنگ است بیندیش ز خویش
نظری کار مرا ساخت مرنجان بازو
ایکماندار که بر دل زنیم اینهمه نیش
گله از بخت ندارم چو تو محبوب منی
برتر از سلطنت از بخت چه خواهد درویش
عشق با عقل من آن کرد که بادی بغبار
هجر با جان من آنکرد که سیلی […]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
گه به مسجد کشدم گه به کلیسای کشیش
بستۀ موی بتانست مرا تختۀ کیش
زاهد و طرۀ دستار من و زلف نگار
هر کسی را هوسی در سرو کاری در پیش
صبر دیوانه مگر تا بچه پایان باشد
خنک آنروز کزین سلسله گیرم سر خویش
نظری بر و تو صد بار نگه بر چپ و راست
تا نیایند رقیبان توام از پس […]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
نه سر سیحۀ زاهد نه چلیپای کشیش
کفر زلف تو رها کرد مرا از همه کیش
دوست گر وقت تماشاست بدیوانۀ خویش
سنگ طفلان ز پی و راه بیابان در پیش
با هوای لب خندان تو نیشم همه نوش
با خیال سر مژگان تو نوشم همه نیش
در سیه روزی ما اینهمه ای زلف مکوش
با حذر باش ز جمعیت دلهای پریش
لب […]

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۱۵ - آمدن اهلبیت بمصرع شهدا و زبانحال از قول جذاب زینب بحضرت
چون گرفتند ره کوی شهادت در پیش
زمرۀ خیل اسیران ؟؟ تشویش
هر یکی نعش شهیدی به بر آورد چو جان
کرد با همدم خود شرح پریشانی خویش
زانمیان زینب دلسوخته با ناله و زار
از ستمکاری آن طایفۀ کافر کیش
روی بر پای برادر بنهاد از سر شوق
گفت کی سینۀ مجروح مرا مرهم ریش
بچه عضو تو زنم بوسه نداند چه […]

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
آنکه هر دم زندم ناوک غم بر دل ریش
زود باشد که پشیمان شود از کرده خویش
بشنو این نکته که در مذهب رندان کفر است
رندی و عاشقی و آگهی از مذهب و کیش
جلوهگاه نظر شاهد غیبند همه
کعبه زاهد و کوی صنم و دیر کشیش
به نگاهی که کند دیده دل از دست مده
سفر وادی عشق است و […]
