گنجور

 
حسین خوارزمی

ای ستمگر که نداری خبر از بیدل خویش

ز آتش هجر مسوزان دل ریشم زین بیش

از هلاک چو منی کی بود اندیشه ترا

پادشا را چه تفاوت ز هلاک درویش

من نگویم که دوای دل ریشم فرمای

راضیم گر بزنی زخم دگر بر دل ریش

نیست در وصل تو ما را هوس روضه و حور

نیست در عشق تو ما را سر بیگانه و خویش

دیگران را اگر از تیر بلا بیمی هست

هست در کوی تو قربان شدنم مذهب و کیش

ناوک غمزه تو آنچه کند بر دل من

تیغ قصاب ستمگر نکند بر تن میش

آنکه از طره مشگین تو بوئی برده ست

عنبر و غالیه بویا عرق گل اندیش

همچو مورم کمر بندگیت بسته هنوز

گرچه صدبار مگس وار براندیم از پیش

گشت چون خانه زنبور دل ریش حسین

غمزه شهد لبی بس که بر او زد سر نیش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode