این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
چون قوامالدین نیکوسیر و نیکاندیش
آن وزیری که جهان شد همه از دست سهبار
باز دست آمد چون پای نهاد اندر پیش
هر که زو مقبل و برنا و توانگر گردد
تا قیامت نشود مُدبر و پیر و درویش
ای نکوخواه تو را مهر تو چون شربت نوش
وی بداندیش تو را کین تو چون ضربت نیش
در پناه تو به حشمت نگرد باز به کبک
در حریم تو به حرمت نگرد گرک به میش
اجل از دشمن تو باز نگردد به خیال
آهن و سنگ به هم بازنگیرد به سریش
تا که از نکبت ایام شود عبرت خلق
هر که را کین و خلاف تو بود، مذهب و کیش
آن کند تابش تیغ تو به خفتان و زره
که کند تابش مهتاب به کتان و حشیش
منم آن بنده که احسان تو شد مرهم من
چون شد از تیر حوادث دل من خسته و ریش
نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم ز آنْکْ
مرکبم بود خرِ لنگ و لباسم فَرْغیش
شکر اِنعام تو گویم که به توفیق خدای
رنج من کم شد از احسان تو و راحت بیش
تاکه دینار پریشد بر زان باد خزان
باد بر سیم و سمن خانه ی تو مشک پریش
دوستان تو سراسر ز در خنده و ناز
دشمنان تو یکایک زدر گریه خریش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احوال شخصی است که پس از سالها زحمت و سختی، به آرامش و روشنایی در زندگی خود دست یافته است. او از سرگذشت تلخ و سخت خود یاد میکند و به توجه و احسان ولی نعمتش، که عمادالدین بوبکر است، اشاره میکند. شاعر به تفاوت میان دوستان و دشمنان اشاره میکند و تأکید میکند که در پناه این ولی نعمت، حس امنیت و آرامش دارد. او هر گونه کینه و دشمنی را کمرنگ کرده و به شکرگزاری نسبت به احسانها و نعمتهای دریافتی پرداخته است. در نهایت، زبانش به نیکی و محبت است و رنجها به کمک ولی نعمتش کاهش یافته است.
هوش مصنوعی: من به هدف و آرزوی دلم رسیدهام، با پیشامدها بیگانه شدهام و از خوشبختی و سرنوشتم جدا هستم.
هوش مصنوعی: من اکنون پس از سالها، دل و چشمانم روشن و شاد هستند و برای دیدار با کسی که به من نعمت داده، آمادهام.
هوش مصنوعی: در آغاز دوران اسلام، شخصی به نام عمادالدین بوبکر وجود داشت که مانند قوامالدین، فردی نیکوکار و با تفکری مثبت بود.
هوش مصنوعی: وزیری که همه چیز را در دنیای خود از دست داده بود، سه بار دوباره به سوی خود بازگشت. اما وقتی قدم در راه گذاشت، متوجه شد که چه مشکلاتی در پیش دارد.
هوش مصنوعی: هر کس که جوان، خوشرو و توانمند باشد، تا پایان عمرش هرگز پیر و فقیر نخواهد شد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال نیکیهای دیگران هستی، محبت تو برای او مانند نوشیدن شربت شیرین است، اما در مقابل، برای کسی که دربارهات بد اندیشی میکند، کینهات مثل زدن نیش به اوست.
هوش مصنوعی: در سایهی وجود تو به عزت و احترام نگاه نمیکنم، حتی اگر در برابر کبک در حریم تو به حرمت و ادب رفتار کنم، گرگ هم باز به میش رحم نمیکند.
هوش مصنوعی: مرگ به هیچ وجه از دشمن تو دور نمیشود و هیچ مادهای مانند آهن و سنگ نمیتواند با خیال راحتی به هم نزدیک شود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدبختی روزگار باعث درس گرفتن مردم شود، هر کسی که با تو کینه و دشمنی داشته باشد، عقیده و آیین او چیست.
هوش مصنوعی: تابش تیغ تو مثل نور ماه بر روی پارچههای نازک و چمن، در دل شب درخشندگی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که محبت و کمک تو، مایه تسکین من شد، چرا که دل من از تیرگی و سختیهای زندگی زخمخورده و آسیبدیده است.
هوش مصنوعی: من نه به یاد ستمها و غارتها میافتم و نه به آنها فکر میکنم؛ چرا که مرکب من، باری از مشکلات دارد و پوششم نیز به اوضاع نامساعد اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من از لطف و احسان تو حقیقتاً سپاسگزارم، زیرا با یاری خداوند، زحماتم کاهش یافته و بر راحتی و آرامش من افزوده شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن لحظهای است که درختان در پاییز، با وزش باد، سکههای زرینی شبیه به دینار درختان را به زمین میریزند. همزمان، بویی خوش و دلانگیز از باغ و خانه تو به مشام میرسد، که چیزی شبیه به مشک است. به نوعی، این تصویر به زیبایی و لطافت فضای خانه و باغ اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دوستانت همواره در حال شادی و خوشحالی هستند، اما دشمنانت به طور فردی از غم و اندوه رنج میبرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشهش ریش
ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش
در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کام
[...]
اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش
ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش
لذت آب ز سیراب نباید پرسید
این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش
ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال
[...]
رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش
آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش
نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می
خوردم از فرفت او بر دل ریش این همه نیش
قاصدی کو که بیارد خبر از آمدنش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.