عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷
تو بلندی عظیم و من پستم
چکنم تا به تو رسد دستم
تا که سر زیر پای تو ننهم
نرسم بر چنان که خود هستم
تا چنین هستیی حجابم بود
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲
از می عشق تو چنان مستم
که ندانم که نیست یا هستم
آتش عشق چون درآمد تنگ
من ز خود رستم و درو جستم
لاجرم هست نیستم، هیچم
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۴ - در بیان آنکه مرد خدا چون پیش از مرگ بمیرد که موتوا قبل ان تموتوا و او را هستی نماند قائم به حق باشد هرچه او گوید گفتهٔ حق باشد که اذا احببت عبداً کنت له سمعاً و بصراً و لساناً بی یسمع و بی یبصر و بی ینطق و بی یمشی الی آخره و در تفسیر این آیت که ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
مثل آلتی تو در دستم
بلکه تو نیستی و من هستم
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۱ - اظهار بندگی کردن شاعر در پیشگاه شاه
بی ریا بندۀ تو بودستم
همچنان تا که زنده ام هستم
اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - وله ایضا (من و آن دلبر خراباتی - فی طریق الهوی کمایاتی)
میبیاور، که توبه بشکستم
یا مده می، که از غمش مستم
نی، که من جز به می نخواهم داد
بعد ازین گر به جان رسد دستم
درجهان می مرا چنان سازد
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۱۵ - در تخلص به اسم خواجه غیاثالدین
پای رفتن نبود در دستم
ورنه من بر گزاف ننشستم
اوحدی » جام جم » بخش ۹۷ - در صفت زرق و ریا و ارباب آن
گر بگویی که: چیست در دستم؟
بر نپیچم سر از تو تا هستم
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » دیباچه » بخش ۲ - فی ترتیب الکتاب و سبب نظمه
پایۀ فضل خویش بشکستم
چونکه این عقد را به هم بستم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵
شکر گویم که توبه بشکستم
وز غم ننگ و نام وارستم
در خرابات عشق مست خراب
با حریفان به ذوق بنشستم
هستی او کجا و من ز کجا
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۶
در خرابات عشق سرمستم
از ازل بود تا ابد هستم
این سعادت نگر که دستم داد
کمری بر میان او بستم
بر لبم لب نهاد بوسه زدم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
سوی می خانه میکشی دستم
عاشق و مفلس و تهی دستم
شهره کردی مرا بهر دو جهان
بزمانی که با تو بنشستم
من چه گویم؟ که در دیار غمت
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۷ - در خطاب زمین بوس حضرتی که نقش خاتم نبوتش خاتم النبیین است و طراز خلعت رسالتش سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله و سلم
خود به دست تو کی رسد دستم
اینقدر بس که در رهت پستم
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۱ - حاصل جواب عارف از سؤال پسر
چشم ازان آینه فرو بستم
پس زانوی خویش بنشستم