گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

تو بلندی عظیم و من پستم

چکنم تا به تو رسد دستم

تا که سر زیر پای تو ننهم

نرسم بر چنان که خود هستم

تا چنین هستیی حجابم بود

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲

 

از می عشق تو چنان مستم

که ندانم که نیست یا هستم

آتش عشق چون درآمد تنگ

من ز خود رستم و درو جستم

لاجرم هست نیستم، هیچم

[...]

عطار
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل دوم » بخش ۱ - سر آغاز

 

بی خبر گشت عقل سرمستم

بیخود از جای خود برون جستم

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل دهم » بخش ۴ - حکایت

 

پای دل را به دام او بستم

وز می اشتیاق او مستم

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل دهم » بخش ۸ - مثنوی

 

در کمند غم تو پا بستم

وز می اشتیاق تو مستم

عراقی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت

 

ای دریغا که دیر ننشستم

رخت بی‌اختیار بر بستم

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیه‌السلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس می‌کرد منع می‌فرمود و می‌گفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه می‌کرد و موسی منع می‌فرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده می‌فرمود، چندانکه منعش می‌کرد ممکن نمی‌شد و پند موسی را قبول نمی‌کرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»

 

گشت شادان که از زیان جستم

وز چنین محنت و بلا رستم

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۱ - اظهار بندگی کردن شاعر در پیشگاه شاه

 

بی ریا بندۀ تو بودستم

همچنان تا که زنده ام هستم

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - وله ایضا (من و آن دلبر خراباتی - فی طریق الهوی کمایاتی)

 

می‌بیاور، که توبه بشکستم

یا مده می، که از غمش مستم

نی، که من جز به می نخواهم داد

بعد ازین گر به جان رسد دستم

درجهان می مرا چنان سازد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۵ - در تخلص به اسم خواجه غیاث‌الدین

 

پای رفتن نبود در دستم

ورنه من بر گزاف ننشستم

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۹۷ - در صفت زرق و ریا و ارباب آن

 

گر بگویی که: چیست در دستم؟

بر نپیچم سر از تو تا هستم

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۳۰ - در اعتقاد خود گوید

 

که ز ایمان مکن تهی دستم

بر همینم بدار تا هستم

اوحدی
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » دیباچه » بخش ۲ - فی ترتیب الکتاب و سبب نظمه

 

پایۀ فضل خویش بشکستم

چونکه این عقد را به هم بستم

شیخ محمود شبستری
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵

 

شکر گویم که توبه بشکستم

وز غم ننگ و نام وارستم

در خرابات عشق مست خراب

با حریفان به ذوق بنشستم

هستی او کجا و من ز کجا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۶

 

در خرابات عشق سرمستم

از ازل بود تا ابد هستم

این سعادت نگر که دستم داد

کمری بر میان او بستم

بر لبم لب نهاد بوسه زدم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

سوی می خانه میکشی دستم

عاشق و مفلس و تهی دستم

شهره کردی مرا بهر دو جهان

بزمانی که با تو بنشستم

من چه گویم؟ که در دیار غمت

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode