گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در خرابات عشق سرمستم

از ازل بود تا ابد هستم

این سعادت نگر که دستم داد

کمری بر میان او بستم

بر لبم لب نهاد بوسه زدم

جان به جانان به ذوق پیوستم

بر در میفروش رندانه

با حریفان خویش بنشستم

چشم سرمست او چو می نگرم

زان نظر همچو چشم او مستم

عقل مخمور دردسر می داد

شکر گویم که رفت و وارستم

نعمت الله رسید مستانه

ساغر می نهاد بر دستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

دوش در خواب دیو شهوت را

زیور دختری گسستستم

بی‌شک امروز شحنهٔ احداث

خواهد انصاف و من تهی‌دستم

جز به سعی تو دفع می‌ناید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
عطار

تو بلندی عظیم و من پستم

چکنم تا به تو رسد دستم

تا که سر زیر پای تو ننهم

نرسم بر چنان که خود هستم

تا چنین هستیی حجابم بود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه