گنجور

 
قاسم انوار

سوی می خانه میکشی دستم

عاشق و مفلس و تهی دستم

شهره کردی مرا بهر دو جهان

بزمانی که با تو بنشستم

من چه گویم؟ که در دیار غمت

عاشقم، صادقم، ز خود رستم

هرچه دارم فدای راه شماست

ماه در سی و ماهی در شستم

نفروشم بملک هر دو جهان

یوسفی راکه من خریدستم

پیش دیدار یار مهرافروز

جان ببازم که نیک سرمستم

قاسمی گشت فانی اندر راه

فانی مطلقم، اگر هستم