گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

نشدش دل که دمی پهلوی ما بنشیند

گل هم آخر قدری پیش گیا بنشیند

جان من یاد کن آن را که به بوی چو تویی

همه شب بر گذر باد صبا بنشیند

کشی از غمزه، چه امید سلامت باشد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

اگر آن شاه دمی پیش گدا بنشیند

فتنه و غارت و خونریز و جفا بنشیند

گر بیابد به دعا عاشق و دلخسته وصال

سالها بر در خلوت به دعا بنشیند

چون قدم رنجه کند دوست به پرسیدن من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰

 

به سر من اگر آن طرفه پسر باز آید

عمر من هر چه برفته ست ز سر باز آید

زو نبودم به نظر قانع و می کردم ناز

کار من کاش کنون هم به نظر باز آید

ماه من رفت که از حسن به شکلی دگر است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۱

 

نه به بالای خوشت سرو خرامان روید

نه به سیمای رخت لاله نعمان روید

نه به ذوق لب لعل تو توان یافت شکر

نه به شکل دهنت پسته خندان روید

با همه حسن و طراوت چو گل روی تو نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۲

 

شب مرا در جگر سوخته مهمانی بود

یوسف مصر درین زاویه زندانی بود

گوشه ای بود و غمش آمد و تشویشم آمد

شد پریشان دلم و جای پریشانی برد

پاسبان مست و ملک بیخرد و سگ در خواب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

وقتی آن کافر بی رحم از آن من بود

دل آواره شده نیز، از آن تن بود

شمع شب گریه همی کرد همه شب، ماناک

شعله های دل پر سوز منش روشن بود

نشدند آن خودم در غم جانان، چکنم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴

 

دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود

بت پرستی را در خدمت بت یاری بود

کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت

که از او هر رگ من رشته زناری بود

گفتمش، بود غم مات گهی، آن بدمهر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

باز عشق تو مرا مژده رسوایی داد

فتنه را عهده کار من شیدایی داد

غم تو در دل شبها به دل خویش خورم

کاین خورش بیشتری ذوق به تنهایی داد

چه حد وصل مرا، بین که چو من چند مگس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

دوش آتش زدی و گریه مرا یاری داد

ناله من همه کو را شغب و زاری داد

چشم دارم که به خواب اجلم خسپاند

خاک کویت که مرا سرمه بیداری داد

مست بگذشتی و شد بیخودیم رهزن عشق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۷

 

چشم مست تو که دی بر من بیتاب افتاد

تو نیفگندی، از آلودگی خواب افتاد

غمزه تیز به پیرامن چشمش گویی

تیغ خون است که در مهچه قصاب افتاد

مشتبه می شود قبله ز رویت، چه کنم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

آن عزیزان که همه شب به دل من گردند

فرخ آن روز که بر دیده روشن گردند

من چو مرغان قفس خوی به زندان کردم

وقت شان خوش که به گرد گل و گلشن کردند

آن کسان کز پی آن روی بدم می گویند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۹

 

جان فدای پسرانی که نکورو باشند

راحت جانست جفاشان چو جفاجو باشند

خود ز خوبان پری چهره همین کار آید

که ستمگاره و مردم کش و بدخو باشند

غنچه سان بهر جدایی همه رو پشت شوند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۰

 

یار زیبای مرا باز به من بنمایید

ترک رعنای مرا باز به من بنمایید

لاله می رویدم از خون جگر بر رخسار

سرو بالای مرا باز به من بنمایید

نیست آراسته بی آن مه زیبا مجلس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

 

باز با خویش گهی هم سخنش خواهم دید

یا نگاهی به سوی خویشتنش خواهم دید

زان من بود گهی او که بدانگونه که بود

هم بدین چشم دگر بار منش خواهم دید

گوشه چشمش دیدم دلم آنجا مانده ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

یار باز آمد و بوی گل و ریحان آورد

خنده باغ مرا گریه هجران آورد

باز گلهای نو از درد کهن یادم داد

غنچه ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد

فصل نوروز که آورد طرب بر همه خلق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳

 

خم زلف تو که زنجیر جنون می خوانند

ای خوش آن طایفه کاین سلسله می جنبانند

ای صبا، نرم تری روب غبار زلفش

که دران مشتی زندانی بی سامانند

عجب آمد همه را مردنم از هجر و مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

منم امروز حدیث تو و مهمانی چند

پاره از دیده و دلها همه بریانی چند

هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق

جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند

دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۶

 

باز ابر آمد و بر سبزه درافشانی کرد

برگ گل را صدف لولوی عمانی کرد

قدح لاله چو از باد صبا گردان گشت

مست شد بلبل و آهنگ غزلخوانی کرد

شاهد باغ ز یک ریختن بارانی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۸

 

پای ناز ارچه گهی جانب ما نگذارد

هم توان زیستن، ار جای به جا نگذارد

این که هر بار گذارد قدم و زار کشد

هم به یکبار همان تیغ چرا نگذارد؟

هیچ رنجیش مباد، ار چه درین بیماری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳

 

خوش بود باده گلرنگ در ایام بهار

خاصه در سایه گلهای تر اندام بهار

عاشق زار بهار است نهانی سوسن

لیک از شرم نیارد به زبان نام بهار

بر چمن بود بسی وام بهار از زر و سیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۰
sunny dark_mode