گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود

بت پرستی را در خدمت بت یاری بود

کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت

که از او هر رگ من رشته زناری بود

گفتمش، بود غم مات گهی، آن بدمهر

از برای دل ما نیز بگفت، آری بود

دل گمگشته همی جستم در هر مویش

خنده می کرد به شوخی که دلت باری بود

سرگذشت دل خود گفتم در پیش خیال

محرم راز شب تیره و دیواری بود

زلف بنمودش آلوده به خون، گفت، آری

یادمی آیدم آنجا که گرفتاری بود

می تراوید از چشم ترم اندک اندک

هر کجا در جگر سوخته آزاری بود

شمع بگریست زمانی و زهر سوز بمرد

سوزم از گریه همی مرد که بسیاری بود

هر که خسرو را دید از تو جدا، گفت به درد

وقتی این بلبل شوریده به گلزاری بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

شب فغان را به در خلوت او باری بود

ناله برچید اگر در دلش آزاری بود

شورش و عربده‌ای در شب آن زلف نبود

بخت من بود اگر فتنه بیداری بود

خویشتن را به دم سحر بر او می بستم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

یا اقلا بلدی حوزه لاتاری بود

واندر آنجا صنم شوخ وفاداری بود

یا در آن دخلکی و گرمی بازاری بود

یا در آنجا دو نخود لاسکی وتاری بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه