گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چشم مست تو که دی بر من بیتاب افتاد

تو نیفگندی، از آلودگی خواب افتاد

غمزه تیز به پیرامن چشمش گویی

تیغ خون است که در مهچه قصاب افتاد

مشتبه می شود قبله ز رویت، چه کنم؟

که ز ابروی تو چشمم به دو محراب افتاد

دل به دریای جمال تو به بازی می گشت

عاقبت سوی زنخ رفت و به گرداب افتاد

کار من از پی زلف تو پس آمد، چه کنم؟

مثلم قصه شاگرد رسن تاب افتاد

زلف تو می نگذارد که ببینم رویت

یارب این شب ز کجا بر سر مهتاب افتاد؟

آب خسرو همه بر روی زمین ریخته شد

از چو تو یار که گردنده به دولاب افتاد