گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شب مرا در جگر سوخته مهمانی بود

یوسف مصر درین زاویه زندانی بود

گوشه ای بود و غمش آمد و تشویشم آمد

شد پریشان دلم و جای پریشانی برد

پاسبان مست و ملک بیخرد و سگ در خواب

همه شب تا سحر این دولتم ارزانی بود

مقری صبح شعب می زد و من می کردم

سجده بت را که نه هنگام مسلمانی بود

عشق می خواند ز خطش صفت صنع خدای

عقل گم گشت که در غایت نادانی بود

شاد گشتم، ولی افسوس غمش خوردم، از آنک

شادیم عاریتی و غم من جانی بود

ز آه عشق است بسی داغ به پیشانی من

چه کنم؟ کز ازل این نقش به پیشانی بود

جان بهای نظری، چشم توام فرمان داد

عذر بپذیر که این قیمت فرمانی بود

تشنه بر چشمه گذر کرد و نشد لب تر، زانک

بخت خسرو که ازین کرده پشیمانی بود

 
 
 
فرخی سیستانی

بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر

غالیه بر سر و رو  کرد  و برون رفت بدر

سنایی

خواجه در غم من ار گفت که چون بی‌خردان

دین به دل کرده‌ای اندر ره دنیا لابد

دیو در گوش هوا و هوسش می‌گوید

از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد

من چه دانستم کز تربیت روح‌القدس

[...]

وطواط

هر که او بندهٔ این حضرت والا بود

همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد

سوزنی سمرقندی

آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود

عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز

یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود

شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه