گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یار باز آمد و بوی گل و ریحان آورد

خنده باغ مرا گریه هجران آورد

باز گلهای نو از درد کهن یادم داد

غنچه ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد

فصل نوروز که آورد طرب بر همه خلق

چشم بد روز مرا موسم باران آورد

هر سحر باد که بر سینه من می گذرد

در چمن بوی کباب از پی مستان آورد

بوی آن گمشده خویش نمی یابم هیچ

زان چه سودم که صبا بوی گلستان آورد

به چه کار آید بی سرو خودم، گر چه بهار

سوی هر باغ بسی سرو خرامان آورد

نتوان زیست به جان دگران، گر چه صبا

جای خاشاک ز کوی تو همه جان آورد

باد یارب چو رقیب تو پریشان همه وقت

که ترا بر سر دلهای پریشان آورد

با چنان روزنی، ار بر دل خسرو صد تیر

بتوان خوردن و بر روی تو نتوان آورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر

نامه‌ای دوش به سلمان ز سلیمان آورد

سحری پیک نسیم آمد و از خاک درش

مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد

یا ایاز طرف بارگه محمودی

[...]

جهان ملک خاتون

باد بویی ز سوی مصر به کنعان آورد

درد یعقوب ستم دیده به درمان آورد

دست در گردن باد آرم و در پاش افتم

که نسیمی ز سر زلف پریشان آورد

بنده ی باد صبایم که به هر صبحدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
ابن حسام خوسفی

هر کسی تحفه به نوعی ز دل و جان آورد

مور بال ملخی پیش سلیمان آورد

فصیحی هروی

دیده امشب ره نظاره به پایان آورد

به صد افسون نگهی تا سر مژگان آورد

راه آباد بسی بود ولی غمزه دوست

به لب کوثرم از راه بیابان آورد

داد سرمایه به تاراج دل و آخر کار

[...]

آشفتهٔ شیرازی

باد گل بوی سحر مژده زبستان آورد

که هزاران زطرب جمله بدستان آورد

اقحوان زر کند و سیم شکوفه به نثار

گوئیا مژده گل را به گلستان آورد

از دهانت سخنی گفت صبا وقت سحر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه