گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸

 

تا ز خون ریختن آن غمزه ندامت نکند

کس به راه غم او ذکر سلامت نکند

آنچه بر بی گنهان می کند آن روی چو ماه

بر گنه کاران خورشید قیامت نکند

که کند فرق ز رخساره او تا خورشید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

گر دل عاشقم از عشق تو رنجور شود

کلبه جان ز بلاهای تو معمور شود

هست روشن به رخت دیده، اگر خاک رهت

باز در دیده کشم، نور علی نور شود

گشت اعمی، چو خط سبز ترا دید رقیب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۰

 

مست من بی خبر از بزم چو در خانه شود

جان به همراهی آن نرگس مستانه شود

دشمن جان خودم پیش تو، ای تیرانداز

دوست نبود که بلا ببیند و بیگانه شود

در تو حیرانست نمی داند نظارگیت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۱

 

گر سر زلف تو از باد پریشان نشود

خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود

وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب

که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود

ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۲

 

عاشقی را که غم دوست به از جان نبود

عاشق جان بود او، عاشق جانان نبود

مردن از دوستی، ای دوست، زهندو آموز

زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود

بی بلا نیست مرادی که نه حج پیش در است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۳

 

مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود

هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود

آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد

به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود

از خیال من سودا زده اندر ره عمر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۴

 

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد

آرزومند نگاری به نگاری برسد

دیده بر روی چو گل بنهد و نبود خبرش

گر چه بر دیده ز نوک مژه خاری برسد

گر چه در دیده کشد هیچ غبارش نبود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

چه کند دل که جفای تو تحمل کند

که اگر جان طلبی، بنده تامل نکند

واجب است ار دهن غنچه بدوزند به خار

تا در ایام جمالت سخن گل نکند

هر که را چشم به رخسار گلی سرخ شده است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۶

 

لب خونخوار تو جز خون دل افزون نکند

چشم تو جز جگر سوختگان خون نکند

ماه روی چو تو در مهر نمی افزاید

کم ازان کاین ستم و جور بر افزون نکند

چون رسد غارت ترکان خیالت، عاشق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد

روی رنگین تو آب گل خندان ببرد

سرو بالای تو، گر سوی چمن بخرامد

به تگ پاگرو از سرو خرامان ببرد

دست پیمان لبت هر چه بخواهی بدهم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۸

 

تو که روزت به نشاط دل و جان می‌گذرد

شب، چه دانی، که مرا بی‌تو چه سان می‌گذرد؟

آب خوش می‌خورد این خلق ز سیل چشمم

بس که دل‌سوخته زان آب روان می‌گذرد

قامتت راست چو تیر است و عجایب تیری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۹

 

چه خوش است از جگر سوخته بویی که زند

در فلکها فگند رخنه ز مویی که زند

سر سربازی و یا صاحب حالی باشد

زلف چوگان وش کژباز تو گویی که زند

نیک بخت آنکه کند مست و خرابش گه هوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۰

 

یارب، این شهره لشکر ز کجا می‌آید؟

که ز عشقش دل خلقی به بلا می‌آید

فتنه جان من خسته دل آمد چشمش

باز بر جان من این فتنه کجا می‌آید؟

باد مشک از سر زلفش بوزید، ای بلبل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۱

 

سبزه‌ها می‌دمد و آب روان می‌آید

ابر چون دیده من گریه‌کنان می‌آید

از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن

هوسی در دل هر پیر و جوان می‌آید

سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۲

 

اینچنین تند که آن قلب‌شکن می‌آید

سهمی از غمزهٔ او در دل من می‌آید

چه خطا رفت ندانم که بر ابرو زده چین؟

بهر آرا من آن ترک ختن می‌آید

سخنی از دهنش گفتم و زد بر دهنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳

 

گرچه در کشتن عشاق زبون می‌آید

باری آن شکل ببینید که چون می‌آید

ای صبا، خاک رهش آر و بینداز به چشم

که بلاها همه زین رخنه درون می‌آید

گر کنم گریه دل ماندگی، از تست، ای دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

باش تا بار دگر آن پسر این سو آید

مست و خوش پیش ملامتگر بدخو آید

گر چه من کشته شوم زان، که بگوید به کمند؟

وه که آن عشوه گری هات چه نیکو آید

هر چه اندر دلم و پیش دو چشمم، یارب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵

 

باشد آن روز که آن فتنه به ما باز آید

لیک از آنگونه که او رفت، کجا باز آید؟

رفت و باز آمدنش تا به قیامت نبود

ای قیامت، تو بیا زود که تا باز آید

ای صبا، از سر آن کوی غباری به من آر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶

 

خشمگین یار مرا دل به رضا باز آمد

گل بد عهد به بستان وفا باز آمد

آن همه مستی و شوخی و بلا انگیزی

باز جان من دلسوخته را باز آمد

چند گاهی دلم از فتنه امان یافته بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

عمر نو گشت مرا باز که جان باز آمد

وز پس عمری آن جان جهان باز آمد

ره ده، ای دیده و خار مژه را یک سو کن

که خرامان و خوش آن سرو روان باز آمد

جان من چشم از آنگه که به روی تو فتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۰
sunny dark_mode