گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر دل عاشقم از عشق تو رنجور شود

کلبه جان ز بلاهای تو معمور شود

هست روشن به رخت دیده، اگر خاک رهت

باز در دیده کشم، نور علی نور شود

گشت اعمی، چو خط سبز ترا دید رقیب

چشم افعی چو زمرد نگرد، کور شود

حالیا چشم تو مست است، چها می کند او؟

آه، اگر غمزه زنان آید و مخمور شود

گفت لعلت به تبسم که دل از ما برگیر

از عسل، امر محال است، مگس دور شود

می رود جان به سر کوی تو دیدار طلب

موسی، آری، طلبد وصل که بر طور شود

جان من روی تو شد، ای خوشی جانم، اگر

خسرو سوخته از وصل تو مسرور شود!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

هرکه او نام تو گوید دم او نور شود

ظلمت غیر تو از جان ودلش دور شود

آفتاب ارنبود از رخ چون خورشیدت

سربسر عرصه آفاق پر از نور شود

ماه روی تو مدد گر نکند هر روزش

[...]

اسیر شهرستانی

عشق یک پرده از آن عاشق پر نور شود

تا به چشم بد اگر کس نگرد کور شود

حلقه دام گرفتاری ما آزادی است

سایه سرو مباد از سر ما دور شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه