عاشقی را که غم دوست به از جان نبود
عاشق جان بود او، عاشق جانان نبود
مردن از دوستی، ای دوست، زهندو آموز
زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود
بی بلا نیست مرادی که نه حج پیش در است
که به ره زحمت دریا و بیابان نبود
زهر کش از کف ساقی تو، اگر می خواری
کیست کش تشنگی چشمه حیوان نبود
ای که عاشق نه ای، ار دم دهدت غمزه زنی
دل نبندی که نکو روی مسلمان نبود
جان فدای نظری شد مشمر سهل، ای دوست
کارزویی که به جانی خری، ارزان نبود
دی به گشت آمدی و شور به بازار افتاد
پادشاهی که به شهر آید، پنهان نبود
رفتی و ماند خیال تو، ولی خرسندم
ماندنش گر ز پی همرهی جان نبود
چند پرسی که چرا خلق به رویم حیرانست؟
این حکایت ز کسی پرس که حیران نبود
خسروا، بلبلی آخر، به قفس هم خوش باش
دور گردونست، همه باغ و گلستان نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دشواریهای آن سخن میگوید. عاشق با تمام وجود به معشوق عشق میورزد و دردی عمیق حس میکند که حتی جانش را فدای عشق میکند. شاعر به سختیهای عشق و فدای کردن خود اشاره میکند و میگوید که رسیدن به محبت واقعی نیازمند تحمل مشکلات بسیار است. همچنین، به این نکته اشاره میکند که زندگی بدون عشق و دلدادگی خالی و بیمعناست. در نهایت، پیام شعر این است که باید در چالشهای عشق صبر و استقامت داشت، چرا که عشق حقیقی نیازمند تلاش و فداکاری است.
هوش مصنوعی: عاشقی که غم دوست برایش از جانش هم مهمتر نبود، در واقع عاشق زندگی خود بود، نه عاشق معشوق.
هوش مصنوعی: دوستی و عشق به تو، ای دوست، باعث مرگ میشود، ولی یاد بگیر که زنده ماندن در آتش سوزان چقدر سخت و دشوار است.
هوش مصنوعی: بدون دشواری و سختی، دستیابی به آرزوها ممکن نیست؛ مانند این که برای رسیدن به هدف، باید از موانع و سختیهای دریا و بیابان عبور کرد.
هوش مصنوعی: اگر ساقی تو زهر را همچون نوشیدنی خوشمزه عرضه کند، پس اگر تو عاشق خمار باشی، چه کسی میتواند از تشنگی چشمه حیوان سیراب شود؟
هوش مصنوعی: ای کسی که عاشق نیستی، اگر با یک نگاه دلربا تو را به سوی خود فراخواند، دل به او نده، زیرا که زیبایی مسلمانان باید نیکو و با محبت باشد.
هوش مصنوعی: جانم فدای نگاهی میشود که نباید آن را بیاهمیت شمرد، ای دوست. کار و تلاشی که با جان خریده میشود، به همین سادگی و ارزانی نیست.
هوش مصنوعی: دیروز تو به کوچه و خیابان آمدی و حال و هوای خاصی در بازار حاکم شد. کسی که رهبری و پادشاهی دارد و به شهر میآید، نمیتواند ناشناخته بماند.
هوش مصنوعی: تو رفتی، اما یاد تو با من ماند. از اینکه یاد تو با من است خوشحالم، حتی اگر به خاطر همراهی جانم با تو نباشد.
هوش مصنوعی: چرا اینقدر از من سؤال میکنی که چرا مردم به من حیرت دارند؟ این داستان را کسی بپرس که خودش در حیرت نیست.
هوش مصنوعی: ای خسرو، ای بلبل! حتی اگر در قفس باشی، به خوشی زندگی کن. این دنیا و گردونه آن، دائمی نیست و همه جا باغ و گلستان نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبهٔ مرغ خوش الحان نبود
باد را راه در آن طره پیچان نبود
شانه را دست بر آن زلف پریشان نبود
در شهادت دل من همت دیگر دارد
نشوم کشته به زخمی که نمایان نبود
عندلیبی که به هر غنچه دلش می لرزد
[...]
چه دل است اینکه یکی روز به سامان نبود
پند نپذیرد و از کرده پشیمان نبود
روز و شب جز که در آن چاه زنخدان نبود
چه گنه کردکه جز درخور زندان نبود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.