گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد

آرزومند نگاری به نگاری برسد

دیده بر روی چو گل بنهد و نَبْوَد خبرش

گر چه بر دیده ز نوک مژه خاری برسد

گر چه در دیده کشد هیچ غبارش نبود

هر کجا از قدم دوست غباری برسد

لذت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای

که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل بشناسد، مگر آن مرغ اسیر

که خزان دیده بود پس به بهاری برسد

ای خوش آن پاسخ تلخی که دهد از صبرم

که خماری شکن ار بعد خماری برسد

خسروا، یار تو، گر می‌نرسد، یاری کن

بهر تسکین دل خویش که آری برسد

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
آشفتهٔ شیرازی

طرب آن نیست که ایام بهاری برسد

عیش آن است که پیغام نگاری برسد

دل سودازده از سینه به زلفت پیوست

چون غریبی که ز غربت به دیاری برسد

آه من می‌گذرد باخبر ای خرمنِ حُسن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه