گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عمر نو گشت مرا باز که جان باز آمد

وز پس عمری آن جان جهان باز آمد

ره ده، ای دیده و خار مژه را یک سو کن

که خرامان و خوش آن سرو روان باز آمد

جان من چشم از آنگه که به روی تو فتاد

جز تو در غیر توان دید؟ از آن باز آمد

باز نامد دل من، گر چه به کویت صدبار

شادمان رفت و به فریاد و فغان باز آمد

هر کسم گویم باز آی ازان تا برهی

گر دل این است که دارم نتوان باز آمد

بنده خسرو که ز تو دیده بپوشید و برفت

چون میسر نشدش، ناله کنان باز آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد

راست گویی به تن مرده روان بازآمد

بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود

بامداد از در من صلح کنان بازآمد

پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
سلمان ساوجی

جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد

از سر راه عدم رقص کنان باز آمد

ای دل رفته ز پیش من و آزرده به جان

لطف کن با من و باز آی که جان باز آمد

صبح اقبال من از کوه امل سر بر زد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه