گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

نوبهار است به میخانه مبارک باشد

جامه عید به دیوانه مبارک باشد

خم ابروی تو را دیده، کشیدیم شراب

ماه نو بر رخ پیمانه مبارک باشد

دلم از فیض تمنای تو دایم چمن است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

رفتم از هوش نگاه که به یادم آمد

آب گشتم سر راه که به یادم آمد

شد به گلزار جگر ناله من سرو روان

قامت جلوه پناه که به یادم آمد

گل کند گل مژه چشم غزالم به نظر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

چشم ما پاک بود پاک حیا می داند

دل ما صاف بود صاف وفا می داند

کعبه و دیر وطن گشت و غریبیم هنوز

نوبر سجده نکردیم خدا می داند

خاطر نازک حسن آینه عشق نماست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

دل شکاران که مرا بی سر و پا ساخته اند

حلقه دام ز محراب دعا ساخته اند

گر همه سایه خاری است طوافی دارد

کعبه شوق مرا در همه جا ساخته اند

دل ناکام نمیرد که نظر کرده اوست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

عشق نگشوده طلسمی است که بر دل بستند

آه از این عقده آسان که چه مشکل بستند

گرچه صید قفسم کی روم از خاطر دام

در هواداری من عهد به یک دل بستند

عشق موجی است که ساغر کش گرداب فناست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳

 

به دلم بال و پر ناله کشیدن دادند

قفس سینه به تاراج پریدن دادند

اثری گوشزد گریه شکاران کردند

شوق را حوصله سینه دریدن دادند

کسی از باغ ادب غنچه نظاره نچید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

تا دل مست تو را داغ وفا بخشیدند

جرم صد میکده از نیم دعا بخشیدند

بیکسی قرعه اقبال سلیمانی زد

جای خاتم دل شوریده به ما بخشیدند

بر سر شمع زند دسته گف فیض سحر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

از وفا صافدلانی که می ناب خورند

تا قیامت ز ملامت زدگی تاب خورند

باده بر طلعت خورشید گل رسوایی است

مفت رندان که می از ساغر مهتاب خورند

چقدر خنده که بر اهل وفا دارم های

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

بیدلان ملک وفا را نه به خاتم گیرند

رقم گریه نویسند و دو عالم گیرند

آه پنهان جگر سوختگان رسوایی است

پرده شعله به روی دل بیغم گیرند

تنم از داغ جنون آینه شعله نماست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

دیده را شوخی چشمت دل بیتاب کند

خاک را گرد رهت آینه آب کند

سجده وحشی شود از حلقه راحت طلبان

گر خم دام ستمهای تو محراب کند؟

نقش پایی که به راهت صدف آبله شد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵

 

به تغافل اگرم چشم تو رسوا نکند

راز پنهان مرا ورد زبانها نکند

هیچ غم نیست که از ما همه عالم ببرند

تیغ مژگان تو قطع از ما نکند

شده ام زخمی طفلی که چو از من گذرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

هرکجا مست حیا آن بت طناز رود

جلوه طاوس شود در قدم ناز رود

در تپیدن غرض از مرغ دل آزادی نیست

می کند سعی از خاطر پرواز رود

نرسد تا به سر رشته گره وا نشود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

از شکستن دل ما رام تظلم نشود

هر چه خواهد بشود صید ترحم نشود

من و آن همت سرشار که گر خاک خورد

تشنه خون دل مرده مردم نشود

سر انصاف سلامت که جگر گوشه ماست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

بیدلی صبر نیندوخته ای می خواهد

عاشقی چشم نظر دوخته ای می خواهد

بی تو با ناله و آهم سر و کار دگر است

شوق بال و پر افروخته ای می خواهد

می توان سرمه بینش به خس و خار فروخت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

گر نگه نکهت گلزار حیا می باید

جور هم قاصد پیغام وفا می باید

بی جنون گم شده عشق به منزل نرسد

خضر این بادیه زنجیر به پا می باید

خانه پرداز هوس نام محبت نبرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴

 

یاد چشمت چو به سیر دل ما می آید

نفس از سینه به لب مست حیا می آید

مومیایی است بهار آفت بیدردان را

عضو در رفته زنجیر به جا می آید

تا کجا گم شده در دشت بلا مجنونی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

یاد چشمت چو پی غارت جان می آید

خواب و آرام به تاراج فغان می آید

امتحان دل خود کردم و حالش دیدم

می رود هر که ز کوی تو به جان می آید

تا نیامد به سرخاک من آن گل نشکفت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۲

 

بوالهوس لاف محبت زد و آزار کشید

کور دل صورت آیینه به دیوار کشید

شور دیوانگیم درس محبت آموخت

کارم از خدمت زنجیر به زنار کشید

قطره خون شد و در دیده حیرت جا کرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

چقدرها ز رهت نشو و نما می روید

گل جدا سرو جدا لاله جدا می روید

باغبان گو نظر و دیده حیرت بگشا

سیرگلزار جهان کن که چها می روید

دیده شمع قدان روشن از این سرمه راز

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸

 

پرتو شمع تو پروانه گداز است هنوز

نازکن ناز کجا وقت نیاز است هنوز

حسن مغرور کجا بندگی عشق کجا

هر نیاز تو جگر گوشه ناز است هنوز

پاس غم از دل فولاد غبار انگیزد

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode