گنجور

 
اسیر شهرستانی

گر نگه نکهت گلزار حیا می باید

جور هم قاصد پیغام وفا می باید

بی جنون گم شده عشق به منزل نرسد

خضر این بادیه زنجیر به پا می باید

خانه پرداز هوس نام محبت نبرد

گر بداند که در این راه چها می باید

تا دلم همسفر عشق شد آرام گرفت

مست را بستر سنجاب هوا می باید

سر تسلیم به جای قدمی دارد اسیر

تا شنیده است که هر چیز بجا می باید