یاد چشمت چو پی غارت جان می آید
خواب و آرام به تاراج فغان می آید
امتحان دل خود کردم و حالش دیدم
می رود هر که ز کوی تو به جان می آید
تا نیامد به سرخاک من آن گل نشکفت
که بهاری به تماشای خزان می آید
محرم شرح جدایی نبود هستی ما
نامه ام سوی تو با قاصد جان می آید
تا ز جولان تو برخاست غبار از خاکم
از گریبان صبا بوی فغان می آید
بسکه از نسبت آن رخ به نزاکت آمیخت
عکس بر خاطر آیینه گران می آید
کس گل از غنچه تصویر نچیده است اسیر
راز بیگانه دل کی به زبان می آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسات عمیق و غمگینی را در مورد جدایی و عشق بیان میکند. شاعر به یاد چشم معشوق خود میافتد و این یادآوری باعث ناراحتی و فراق او میشود. او از امتحان دلش میگوید و در مییابد که هر کسی که به دور از معشوق باشد، دچار رنج و درد میشود. شاعر همچنین به نشانههای عشق و یادآوری معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی خاکش نیز از دیدن او خوشبو و معطر میشود. در انتها، او بیان میکند که هیچکس نمیتواند راز دل را به راحتی بیان کند و این اسرار عاشقانه همیشه در دل محفوظ میماند.
هوش مصنوعی: وقتی که یاد چشمان تو به سراغم میآید، خواب و آرامشم از بین میرود و فریاد و ناله در وجودم شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: دل خود را آزمایش کردم و متوجه شدم که هر کسی که از مسیر تو میگذرد، جانش به خطر میافتد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن گل به سر خاک من نیامد، شکوفا نشد. این گل فقط در بهار میآید تا زیبایی خزان را تماشا کند.
هوش مصنوعی: در زمان جدایی، هیچکدام از ما اهمیت واقعی وجود خود را نمیدانیم. حالا نامهام به سوی تو با روح و جان فرستاده میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به حرکت درآمدی، غبار از خاک من بلند شد و از گریبان باد صبا صدای ناله و فریاد به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی آن چهره در دل آینه نقش بسته و چهرهاش به سبب ظرافتش در یادها میماند.
هوش مصنوعی: هیچکس از غنچه تصویر گل را نمیداند؛ این راز نهفته در دل بیگانه به سختی به زبان میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
عجب این غلغله از جوق ملک میخیزد
[...]
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد
[...]
سبزهها میدمد و آب روان میآید
ابر چون دیده من گریهکنان میآید
از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان میآید
سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
[...]
یار میآید و در دیده چنان میآید
که پری پیکری از عالم جان میآید
سر سودای تو گنجی است نهان در دل من
به زیان میرود آن چون به زبان میآید
من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم
[...]
از لب او سختی چون به زبان میآید
گوییا آب حیاتی به دهان میآید
خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت
در دل خسته مراه نیز چنان میآید
بر در او نه منم آمده جان بر کف دست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.