گنجور

 
اسیر شهرستانی

دل شکاران که مرا بی سر و پا ساخته اند

حلقه دام ز محراب دعا ساخته اند

گر همه سایه خاری است طوافی دارد

کعبه شوق مرا در همه جا ساخته اند

دل ناکام نمیرد که نظر کرده اوست

استخوان بندی قالب ز هما ساخته اند

چاره از کوشش بی صرفه پشیمان شدن است

برده اند از دل ما درد و دوا ساخته اند

شش جهت چیست که آهی بکند بنیادش

چار دیوار جهان را ز هوا ساخته اند

دل فولاد هم از آتش عشق آب شود

گر بداند که در این کوره چه ها ساخته اند

غم پنهانیم از دیده توان نقش زدن

خلوت راز تو را پرده نما ساخته اند

زنده بادا دلت از حسرت جاوید اسیر

خاک این کوزه گل از آب بقا ساخته اند