گنجور

 
اسیر شهرستانی

از وفا صافدلانی که می ناب خورند

تا قیامت ز ملامت زدگی تاب خورند

باده بر طلعت خورشید گل رسوایی است

مفت رندان که می از ساغر مهتاب خورند

چقدر خنده که بر اهل وفا دارم های

می ننوشند و کباب از دل احباب خورند

اهل عرفان که به چشم تر ما می خندند

چون خرابی چقدر سیلی سیلاب خورند