گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

لاله را همچو بتان عارض دلجویی نیست

هست رنگی چو گل امّا ز وفا بویی نیست

حاصل این است که از روی نکوی تو مرا

حاصل عمر بجز طعنهٔ بدگویی نیست

با همه موی شکافی، خرد خرده شناس

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳ - استقبال از امیرخسرو دهلوی

 

یار جز در پیِ آزار دل ریش نرفت

چه جفاها که از او بر منِ درویش نرفت

پای ننهاده به راه غم او سر بنهاد

اشک با آنکه در این ره به سر خویش نرفت

عقل می گفت مرو در پی دلدار ولی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند

عاشقان نامزد خنجر تقدیر شدند

پیشِ تیغ تو ز پس دادن جان ز این معنی

سر فکندند که شرمندهٔ تقصیر شدند

بخت آنان که به سودای جنون روزِ ازل

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای دل از باطن آن فرقه که صاحب قدمند

همّتی خواه که این طایفه اهل کرمند

آبروی ابد از اشک ندامت بطلب

که شهانند کسانی که ندیم ندمند

با غمت یاری جان و دلم امروزی نیست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰ - استقبال از کمال خجندی

 

ای لبت کام دل بی‌سروسامانی چند

کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند

کوکب سعدی و منظور سبک روحانی

قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند

لذّت شربت دیدار نکو می داند

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

باز بالا بنمودی و بلا خواهد شد

چشم بگشادی و مفتاح جفا خواهد شد

هیچ کس نیست کز آن طرّه گشاید شکنی

این گشاد از قدم باد صبا خواهد شد

حالیا شیفته حالیم به سودای خطت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد

زلف برهم زدی و وقت پریشانی شد

قدمی نه سوی کنج دلم از گنج مراد

که ز دوریّ تو نزدیک به ویرانی شد

تا به پیش لب جان پرور تو چشمهٔ خضر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

تاب رویت به فروغ مه تابان ماند

سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند

گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی

سرو پا در گِل و گُل سر به گریبان ماند

می زند لاف سکون عقل ولی چشم تواش

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

تا به کی چشم تو جز غارت دین‌ها نکند

گویَش از جانب ما تا دگر این‌ها نکند

سر شوریده به پایت نرسد تا فلکش

بر سرِ راه تو یکسان به زمین‌ها نکند

چشمت از شیشهٔ دل‌ها شکند باکی نیست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

تا جفایی نکشد دل به وفایی نرسد

ورنه بی درد در این ره به دوایی نرسد

نالهٔ هر که چو بلبل نه به سودای گلی ست

عاقبت زین چمنش برگ و نوایی نرسد

ای دل ار سعی تو این است که من می بینم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

تا خرد خیمه سوی عالم جسمانی زد

عشق در کشور جان رایت سلطانی زد

طرّهٔ زلف بتان حلقهٔ رسوایی شد

کافر چشم بتان راه مسلمانی زد

یار چون پردهٔ ناموس فرو هشت ز رخ

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا می‌داند

صفت نافهٔ چین فکر خطا می‌داند

با من آن غمزهٔ پُرفتنه چه‌ها کرد و هنوز

در فن خویش چه گویم که چه‌ها می‌داند

زلف مشکینِ تو با آن که پریشان‌حال است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

تا ز خاک قَدَمَت باد خبر می‌آرد

سرمه را دیده کجا پیش نظر می‌آرد

باد صدبار سر زلف تو را جانب رخ

می‌برد تا که شبی را به سحر می‌آرد

هر معمّا که به صد خون جگر گفت دلم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

تا نخست از طرف عشق تو فرمان نرسید

شرح حال دل موری به سلیمان نرسید

تا نشد راهبر تشنه لبان رحمت تو

قدم خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسید

ما و اندیشهٔ دردت که مریض غم عشق

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

چون نه شادیّ و نه محنت به کسی می‌ماند

به غمش هم‌نفسم تا نفسی می‌ماند

هوس خاتم دولت مکن ای دل کآن نیز

می‌رود زود ز دست و هوسی می‌ماند

با وجود لبش از قند حلاوت مطلب

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

در ازل مهر تو با جان رقم غم می‌زد

دل آشفته ز سودای خطت دم می‌زد

وقت ما را که تمنّای رُخَت خوش می‌داشت

باز سودای سر زلف تو بر هم می‌زد

تا عَلَم برکشد از عالم جان فتنهٔ عشق

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

در ازل قطرهٔ خونی که ز آب و گِل شد

دم ز آیین محبّت زد و نامش دل شد

بادهٔ شوق تو یارب چه شرابی ست کز او

به یکی جرعه دلِ شیفته لایعقل شد

اوّل از هر دو جهان دیدهٔ من راه نظر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

در چمن سبزهٔ سیراب به هرجا که رسید

ماند بربوی خط سبز تو چندان که دمید

آب دوش از هوس عارض و قدّت همه شب

در قدمهای گل و سرو به سر می غلتید

دی گل و لاله همی چید کسی در بستان

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

در چمن دوش به گل بلبل دشوار پسند

صفت قدّ تو می گفت به آواز بلند

تا نیِ قند به یاقوت لبت لافی زد

دست ایّام جدا می کندش بند ز بند

هیچ شک نیست که آشفته دلان بسیارند

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳ - استقبال از حافظ

 

دل به رویت هوس صحبت جانی دارد

جان به فکر دهنت عیش نهانی دارد

دیده چون اشک اگر در طلبت بشتابد

بگذارش که به رویت نگرانی دارد

تا دلم مذهب خوبان سبک روح گرفت

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode