گنجور

 
خیالی بخارایی

در ازل قطرهٔ خونی که ز آب و گِل شد

دم ز آیین محبّت زد و نامش دل شد

بادهٔ شوق تو یارب چه شرابی ست کز او

به یکی جرعه دلِ شیفته لایعقل شد

اوّل از هر دو جهان دیدهٔ من راه نظر

بست و آنگاه تماشای تو را قابل شد

حاصل کار تو ای دل به جز این نیست ز عشق

که سراسر همهٔ کار تو بی حاصل شد

گو مباش از طرف کار خیالی غافل

که ز سودای خطت کار بر او مشکل شد

 
 
 
اهلی شیرازی

شکر کز همت فرخنده به توفیق اله

عاقبت خانه اهل نظر این منزل شد

تکیه عافیتش نام و حساب تاریخ

منزل عافیت و مسکن اهل دل شد

هلالی جغتایی

باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد

هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد

خواستم عشق بتان کم شود، افزون گردید

گفتم: آسان شود این کار، بسی مشکل شد

پای هر کس، که بسر منزل عشق تو رسید

[...]

آشفتهٔ شیرازی

می‌فروشان مددی کار ز حد مشکل شد

پنبه شد رشته و آن سعی طلب باطل شد

رفتم از یاد حریفان و نمی‌پرسندم

مگر از ذکر غم عشق دلم غافل شد

چه توان گفت از این لجه پرموجه عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه