گنجور

 
خیالی بخارایی

یار جز در پیِ آزار دل ریش نرفت

چه جفاها که از او بر منِ درویش نرفت

پای ننهاده به راه غم او سر بنهاد

اشک با آنکه در این ره به سر خویش نرفت

عقل می گفت مرو در پی دلدار ولی

دل نکو کرد که بر قول بداندیش نرفت

آمد و رفت بسی راست بر این در لیکن

هرکه اندک خبری یافت از او بیش نرفت

تا رود پیش سگش ذکر خیالی روزی

سعی بسیار نمودیم ولی پیش نرفت