یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
گر بسنجند به حشر اجر شب هجران را
غالب آن است که شاهین شکند میزان را
شد زبون زنخت قامت چوگانی من
گوی بنگر که همی زخمه زند چوگان را
کفر زلفت اگر این است برآنک که به عنف
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
زندهرود ار کنم از دست غمت مژگان را
خاک بر باد دهم ساحت اصفاهان را
خازن خلد اگر آن روی بهشتی بیند
جاودان رخت به دوزخ فکند غلمان را
بعد ازاین بر سر آنم که اگر دست دهد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
گر دهم رخصت یک چشم زدن مژگان را
خاک بر باد دهم واقعه طوفان را
چاره تیره شب هجر دعای سحر است
دانم آوخ که سحر نیست شب هجران را
آب و جاروب کشم زاشک و مژه منظر چشم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
تهی از صافی و دردی شده میخانه ما
تا ترش تلخ شود پر شده پیمانه ما
گرچه دیوانه به افسانه گراید سوی عقل
عقل مجنون شود ار بشنود افسانه ما
هر شبم خانه به کوئی است مگر روزی دوست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
مفتی شهر ندارد چوبه میخانه ما
باری از رشک زند سنگ به پیمانه ما
بتپرستند مقیمان حرم میترسم
تا ز زنار شود سبحه صد دانه ما
کردم از باده تهی خمکدهها لیک هنوز
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
سینه تا سوده ای از مهر تو بر سینه ما
سینه ای نیست که خالی بود از کینه ما
باغ را برگ طرب نو شده رفتم بپذیر
عذر تقصیر من ای توبه دیرینه ما
کهنه شد وز گرو باده نیامد بیرون
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
باده ساغرت از خون دل یاران است
وای اغیار اگر این اجر وفاداران است
زلف در پای تو افتد به تظلم چپ و راست
بسکه در تاب زسودای گرفتاران است
نیست چشمت ز شبان غمم آگه آری
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
دل که افتاده آن زلف سیه و آن ذقن است
بر نیاید اگر این چاه و اگر آن رسن است
من و از دایره خط تو امید خلاص
چون نکو می نگرم قصه مور و لگن است
صبر کوتاه کنم از خم به سبو به که کشم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
زان مرا بیش ز مرغان قفس زاریهاست
که به غیر از شکن دام گرفتاریهاست
بینم آن خواب اگرم دیده به عمری غنود
که مرا عمر دگر مایه بیداریهاست
آسمان شد ز پی خصمی من پشت زمین
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
باز بنهاد به سر خسرو خم افسر خشت
عنقریب است که گیتی شود از وی چو بهشت
از تو ای ساغر می، می شنوم بوی بهشت
پیر دیرت مگر از خاک خرابات سرشت
دست قدرت چو ز رحمت گل میخانه سرشت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
تا به کف پای خمم گردن مینائی هست
خبرم نیست که تسنیمی و طوبائی هست
خون خم آنکه به فتوای خرد ریخت کجاست
که مرا نیز در این مسئله فتوائی هست
رو بگردان قفسم را سوی مرغان حرم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ما خراب غم و خمخانه ز می آباد است
ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است
خیز و از شعله می آتش نمرود افروز
خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است
سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
در گهر غیرت هفتاد گرامی پسر است
آن پری دخت که مامش خم و تاکش پدر است
تا میان در به صلیب است وسبوبر به سراست
مر مرا تاج ز خورشید و ز جوزا کمر است
شهر از آن اختر عقرب سپر آزرده و من
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
حلقه بر در زند ار شیخ بگو بارت نیست
شب آدینه برو ورد بخوان کارت نیست
صد رهم توبه ز می دادی و بشکستم باز
دهیم توبه عجب پر نفسی عارت نیست
حرفی ای عشق ندیدم ز تو در هیچ کتاب
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
اگر آن سنگ که داری ببر اندر دل تست
شد درستم که همی دل شکنی حاصل تست
پیش از این بود حکایت همه از شیشه و سنگ
مثل امروز حدیث دل ما و دل تست
مرگ از آسیب تو کرد ایمنم ای موج سر شک
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
کرده در آینه حسنِ رخ خُود ، شیدایت،
طره ز آن سلسلهها ریخته اندر پایت
رخت بر بام سموات کشد فتنه اگر
جلوه ناز بدین شیوه کند بالایت
کمتر از خون مدد دیده کن ای دل ترسم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
ظلمت خط تو پیرامن رخسار گرفت
یا رب از آه که این آینه زنگار گرفت
می بیاور که خبر می دهد از فصل بهار
لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت
ترک یغما سپهش از نگهی هوشم برد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
جانفشانی من و عشوه او گر این است
از کسی ناید اگر کوهکن و شیرین است
چون کنم وصف دهان تو به هنگام حدیث
لب به هم چسبدم از بسکه سخن شیرین است
چهره کاهی مژه گلرنگ ز الوان جهان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
آشکارا به در مفتیم ار باری هست
در نهان نیز به پیمانه کشان کاری هست
مشمر از سلسله سبحه شماران که مرا
زیر سجاده نهان حلقه زناری هست
خو ندارم به ستم سلسله از پا بگشا
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
سینهام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است
این نفس نیست که برمیکشم از دل، دود است
دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی
اینقدر هست که مژگان تو خونآلود است
از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم
[...]