کسایی » دیوان اشعار » کتان و ماه
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر ، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش
ماهرویا ، به سر خویش ، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش
در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
[...]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کام
[...]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
من بیکار گرفتار هوای دل خویش
هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی
چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
این تویی با من و غوغای رقیبان از پس
[...]

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
شاهد آنجا که رود حرمت و عزت بیند
ور برانند به قهرش پدر و مادر و خویش
پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم
گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش
گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد
[...]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش
ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش
لذت آب ز سیراب نباید پرسید
این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش
ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال
[...]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش
یار بارت ندهد تا نشوی دشمن خویش
آفتابیست که از دیدۀ کس نیست دریغ
گر هواهای تو چون ابر نباید در پیش
آشنایی نبود جان تو را با جانان
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲
رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش
آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش
نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می
خوردم از فرفت او بر دل ریش این همه نیش
قاصدی کو که بیارد خبر از آمدنش
[...]

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۴
ای ستمگر که نداری خبر از بیدل خویش
ز آتش هجر مسوزان دل ریشم زین بیش
از هلاک چو منی کی بود اندیشه ترا
پادشا را چه تفاوت ز هلاک درویش
من نگویم که دوای دل ریشم فرمای
[...]

عرفی شیرازی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲
چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش
جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش
می کنندش متأثر، مشوید ای احباب
همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش
گرم جور آن ستم اندیش و من از غم سوزان
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸۸
دل به دنیا نگذرد خرد دوراندیش
نشود برق سبکسیر مقید به حشیش
ترک دنیای فرومایه سر همتهاست
ورنه شاهان ز چه همت طلبند از درویش ؟
زاهد خشک که در بوته ریش است نهان
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸
باید از نالهءجانکاه عصا دارد پیش
بس که دشوار برآید، نفس از سینهٔ ریش
بلبل از آتش گل سوزد و پروانه ز شمع
همه سوزند ز بیگانه، من از آتش خویش
آنگه ارباب نظر، دیدهورت میدانند
[...]

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
در کف عشق نهادیم عنان دل خویش
تا کجا افکندش باز و چه آید در پیش
خبرت هست که هیچت خبری نیست زخویش
آه اگر بگذردت زین سپس ایام چو پیش
یک جهان کشته و تیغ تو همان وقف نیام
[...]

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹
روزگاریست که کاری عجبم آمده پیش
من دوان از پی دل زپی دلبر خویش
شوق آن سیب زنخدان بگلو گشته گره
همچو طفلی که خورد لقمه ای از حوصله بیش
عاشقان راست بکف گنج زر از بهر نثار
[...]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر
گنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش
از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا
وز هوا شیر علم هیچ ندارد تشویش
همه شاهان سپر افکندهٔ تیر فلکند
[...]

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
آنکه هر دم زندم ناوک غم بر دل ریش
زود باشد که پشیمان شود از کرده خویش
بشنو این نکته که در مذهب رندان کفر است
رندی و عاشقی و آگهی از مذهب و کیش
جلوهگاه نظر شاهد غیبند همه
[...]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
ای جوان کاین همه آتش زنیم بر دل و ریش
سینه از آه به تنگ است بیندیش ز خویش
نظری کار مرا ساخت مرنجان بازو
ای کماندار که بر دل زنیم این همه نیش
گله از بخت ندارم چو تو محبوب منی
[...]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
گه به مسجد کشدم گه به کلیسای کشیش
بستۀ موی بتانست مرا تختۀ کیش
زاهد و طرۀ دستار من و زلف نگار
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
صبر دیوانه مگر تا به چه پایان باشد
[...]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
نه سر سیحۀ زاهد نه چلیپای کشیش
کفر زلف تو رها کرد مرا از همه کیش
دوست گر وقت تماشاست به دیوانۀ خویش
سنگ طفلان ز پی و راه بیابان در پیش
با هوای لب خندان تو نیشم همه نوش
[...]
