ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخ کبود از بر ما
بسی از مرغ سبک پرتر و پرندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۲ - شاعر ساده سخنم
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
[...]

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
اینک آن روی مبارک که سزای نظر است
مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
روح پاک است مصور شده از بهر نظر
ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است
سخنت آب حیات است و نفس مشک و عبیر
[...]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
بجز از صورت آراسته چیزی دگر است
که آفت اهل دل و فتنه صاحبنظر است
قد افراشته و روی نکو خواهد دل
در تو چیزی است که زین هر دو دلاویزتر است
قامت سرو سهی را چه توان گفت ولی
[...]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
در شب هجر که از روز قیامت بتر است
مردم دیده من غرقه به خون جگر است
ساکن از آب شود آتش و یا از دیده
غرقه آییم و هنوز آتش ما تیزتر است
به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است
[...]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۲
باز روی تو خون آلوده و جعد تو تر است
زلف مشکین ترا باد صبا جلوه گر است
گل دمد در چمن حسن تو از خندیدن
مگر اندر سر زلف تو نسیم سحر است
تا بزیر و زبر رخ گل و سنبل داری
[...]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
هرکه از خود خبری دارد، ازو بیخبر است
عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است
مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست
وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است
بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد
[...]

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
انکه او دیده جان و دل و نور بصر است
هر کجا می نگرم صورت او در نظر است
خبر از دوست بدان بر که ندارد خبری
ورنه آنجا که عیانست چه جای خبر است
ره بدو برد کسی کز پی او دور افتاد
[...]

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - استقبال از شمس مغربی
گرچه اشک منِ غمدیده سراسر گهر است
هرچه دارم به جمالت که همه در نظر است
نزد رندان نظر باز غبار قدمت
توتیایی ست که در دست نسیم سحر است
مهر و ماهت نتوان گفت که همچون مه و مهر
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
دودم از سینه که گرد آمده بالای سر است
قدسیان را شده از ناوک آهم سپر است
چون شوم خاک شود لاله ستان تربت من
زین همه داغ کزان لاله رخم بر جگر است
حلقه در گوش همه ساده رخان خواهد کرد
[...]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۵ - قصیده اخری
این نه قصر است همانا که بهشت دگر است
که گشاده به رخ اهل صفا هشت دراست
جای آن دارد اگر هشت بهشتش خوانند
چون ز هر نقش دراو حوروشی جلوه گر است
تابه دانش پی نظاره آن حوروشان
[...]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
گوی میدان محبت سر اهل نظر است
گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است
سینهٔ تنگ پر از آه و تنگ پردهٔ راز
چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است
چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » غزل ۳۷
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » غزل ۳۸
بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است
سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است
آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو
گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است
توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید
[...]

عرفی شیرازی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
ناله ام پرورش آموز نهال اثر است
ور به دارت بنمایم که سراپا ثمر است
ناله در سینه ی من، یک نفس آرامش نیست
در دل خویش اثر کرد، چه کامل اثر است
رهبر بادیه ی عشق، تو را در هر گام
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲
دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است
سودن دست ز پا یک دو قدم پیشتر است
عالمی سوخت نفس، در طلبو رفت بهباد
فکر شبگیر رها کن که همینت سحر است
قطرهٔ ما به طلب پا زد و از رنج آسود
[...]

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
صورت اندیش کی از معنی ما باخبر است؟
پای خوابیده چه داند که چه در زیر سر است؟
باخبر بودن از آیین جهان نیست کمال
کامل آن است که از غیر خدا بی خبر است
به قدم سیر جهان کار هوسناکان است
[...]

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
در گهر غیرت هفتاد گرامی پسر است
آن پری دخت که مامش خم و تاکش پدر است
تا میان در به صلیب است وسبوبر به سراست
مر مرا تاج ز خورشید و ز جوزا کمر است
شهر از آن اختر عقرب سپر آزرده و من
[...]

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
زاغ...گی آن کرکس ... فراست
کش همی پهنه ... جهان زیر پر است
من و زین مردم... تظلم حاشاک
همه فریادم از این طارم...کر است
گو بفرما عدد موی زهار زن خویش
[...]
