گنجور

 
خیالی بخارایی

گرچه اشک منِ غمدیده سراسر گهر است

هرچه دارم به جمالت که همه در نظر است

نزد رندان نظر باز غبار قدمت

توتیایی ست که در دست نسیم سحر است

مهر و ماهت نتوان گفت که همچون مه و مهر

دیگری هست ولی روی تو چیزی دگر است

سر گذشتم سگ کوی تو نکو می داند

که ز فریاد منش شب همه شب دردسر است

کمترین قدرشناس تو خیالی ست ولی

نیست قدری چو سگان، پیش تواش این قدر است