گنجور

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۱ - حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی می‌گفت من خورم

 

اشتر و گاو و قجی در پیش راه

یافتند اندر روش بندی گیاه

گفت قج بخش ار کنیم این را یقین

هیچ کس از ما نگردد سیر ازین

لیک عمر هرکه باشد بیشتر

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۲ - مثل

 

سوی جامع می‌شد آن یک شهریار

خلق را می‌زد نقیب و چوبدار

آن یکی را سر شکستی چوب‌زن

و آن دگر را بر دریدی پیرهن

در میانه بی‌دلی ده چوب خورد

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۳ - جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان

 

پس مسلمان گفت ای یاران من

پیشم آمد مصطفی سلطان من

پس مرا گفت آن یکی بر طور تاخت

با کلیم حق و نرد عشق باخت

وان دگر را عیسی صاحب‌قران

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۵ - حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای هر دو به رشته‌ای دراز و بر کشیدن زاغ موش را و معلق شدن چغز و نالیدن و پشیمانی او از تعلق با غیر جنس و با جنس خود ناساختن

 

از قضا موشی و چغزی با وفا

بر لب جو گشته بودند آشنا

هر دو تن مربوط میقاتی شدند

هر صباحی گوشه‌ای می‌آمدند

نرد دل با هم‌دگر می‌باختند

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۷ - مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی

 

گفت کای یار عزیز مهرکار

من ندارم بی‌رخت یک‌دم قرار

روز نور و مکسب و تابم توی

شب قرار و سلوت و خوابم توی

از مروت باشد ار شادم کنی

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکی‌ام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره

 

شب چو شه محمود برمی‌گشت فرد

با گروهی قوم دزدان باز خورد

پس بگفتندش کیی ای بوالوفا

گفت شه من هم یکی‌ام از شما

آن یکی گفت ای گروه مکر کیش

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۱ - رجوع کردن به قصهٔ طلب کردن آن موش آن چغز را لب‌لب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او

 

آن سرشتهٔ عشق رشته می‌کشد

بر امید وصل چغز با رشد

می‌تند بر رشتهٔ دل دم به دم

که سر رشته به دست آورده‌ام

هم‌چو تاری شد دل و جان در شهود

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۵ - رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز

 

آن غریب ممتحن از بیم وام

در ره آمد سوی آن دارالسلام

شد سوی تبریز و کوی گلستان

خفته اومیدش فراز گل ستان

زد ز دارالملک تبریز سنی

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پای‌مرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره

 

واقعهٔ آن وام او مشهور شد

پای مرد از درد او رنجور شد

از پی توزیع گرد شهر گشت

از طمع می‌گفت هر جا سرگذشت

هیچ ناورد از ره کدیه به دست

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره

 

آنچنان که یوسف از زندانیی

با نیازی خاضعی سعدانیی

خواست یاری گفت چون بیرون روی

پیش شه گردد امورت مستوی

یاد من کن پیش تخت آن عزیز

[...]

مولانا
 
 
۱
۵۳
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
sunny dark_mode