گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۸

 

خرمنی گندم نگر در دانه ای

قرب صد دانه ببین هر شانه ای

گرچه دندانه بسی باشد ببین

یک حقیقت عین هر دندانه ای

از فروغ آفتاب روی او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۹

 

نیک سیاح جهان گردیده ای

نور چشم عین ما گردیده ای

دیدهٔ اهل نظر دیدی بسی

در نظر ما را چه نور دیده ای

نقد هر کس همچو نقاشان شهر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۱

 

ای که می گوئی که هستم از منی

از منی بگذر که این دم با منی

پیش کاید آدمی اندر وجود

معنیش جان بود و در صورت منی

از منی بگذر چو مردان خدا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۱

 

در هوای دنیای دون دنی

روز و شب جانی به غصه می کنی

بی خبر از یوسف مصری چرا

در خیال مژده پیراهنی

ریسمان حرص دنیائی مدام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۵

 

عاقلی و نام عاشق می بری

عشقبازی نیست کار سرسری

عشق بازیدن به بازی هست نیست

خود نباشد عاشقی بازیگری

جام می بستان دمی با او برآر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶

 

زر به باران ده که تا جان را بری

ور زرت باشد بشو از جان بری

سلطنت خواهی سر و زر را بباز

سلطنت خود نیست کار سرسری

بگذر از یاساق و راه شرع گیر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۷

 

گر به دلبر دل سپاری دل بری

جان به جانان ده که تا جان پروری

دست بگشا دامن دلبر بگیر

سر به پایش نه که یابی سروری

جام می می خور غم عالم مخور

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۸

 

دل به دلبر گر سپاری دل بری

دل بری کن تا بیابی دلبری

هرکه انسانست از این سان خوانمش

آن چنان انسان بسی به از پری

از سر سر در گذر چون عاشقان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷

 

ماه من امشب برآمد خوش خوشی

دلبرم از در درآمد خوش خوشی

در چنین شب این چنین ماه تمام

وه که خویم در خور آمد خوش خوشی

چشم من روشن شد از دیدار او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۵

 

از دوئی بگذر که تا یابی یکی

در وجود آن یکی نبود شکی

نقد گنج کنت کنزا را طلب

چون گدایان چند جوئی پولکی

صد هزار آئینه گر بنمایدت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۱

 

مجلس عشق است و ما سرمست می

یار با ساقی و ما مهمان وی

باز با میر خراباتم حریف

خلوتی خالی و جز ما هیچ شی

کشتهٔ عشقم از آنم زنده دل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۸

 

گفتهٔ عشاق می خوانم بلی

عشقبازی نیک می دانم بلی

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

بر جمال خویش حیرانم بلی

بسته ام زُنار کفر زلف او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۹

 

عشقبازی می کنم آری بلی

بل ایازی می کنم آری بلی

خرقهٔ خود را به جام می مدام

خوش نمازی می کنم آری بلی

نقد دل در آتش عشقش گداخت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۰

 

ترک مستم می پرستم یللی

ساغر باده به دستم یللی

عهد با ساقی ببستم تننا

توبه را دیگر شکستم یللی

مدتی بوده اسیر بند عقل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۲

 

تن فداکن تا همه تن جان شوی

جان رها کن تا همه جانان شوی

گرد این و آن چه می گردی مدام

این و آن را مان که این و آن شوی

ترک کرمان کن به مصر جان خرام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۳

 

دل به دلبر گر دهی دلبر شوی

سر به پایش گر نهی سرور شوی

گر درین دریا درآئی سوی ما

گرچه خوش باشی ولی خوشتر شوی

رو فنا شو تا بقا یابی تمام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۴

 

دل به دریا ده که تا دریا شوی

نزد ما بنشین که همچون ما شوی

ساغر دُردی درد دل بنوش

تا دمی همدرد بودردا شوی

از بلا چون کار ما بالا گرفت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۸

 

دل به دریا ده که دریادل شوی

وز وجود این و آن حاصل شوی

تو توئی بگذار و از ما در گذر

چون گذشتی از منی واصل شوی

می محبت ، عشق ساقی ، ما حریف

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
sunny dark_mode