گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

از دوئی بگذر که تا یابی یکی

در وجود آن یکی نبود شکی

نقد گنج کنت کنزا را طلب

چون گدایان چند جوئی پولکی

صد هزار آئینه گر بنمایدت

آن یکی را می نگر در هر یکی

عقل خود را دید از خود بی خبر

خودنمائی می کند خود بینکی

شعر ما گر عارفی باشد خوشی

ذوق اگر داری بکن تحسینکی

زر یکی و تنگهٔ زر بیشمار

آن یکی را می شمارش نیککی

نیک نبود منکر آل عبا

ور بود نبود بهه جز بد دینکی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

روح محضی جان پاکی بی‌شکی

بی غل و غش ظاهر و باطن یکی

امیر حسینی هروی

لام هم لا بود آمد بی شکی

نفی خود کن تا نماند جز یکی

شاه نعمت‌الله ولی

هر که دارد با علی یک مو شکی

نزد شیر حق بود چون موشکی

کی تواند با علی کردن مصاف

خارجی گر لشگرش باشد لکی

هفت دریا با محیط علم او

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه