گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دل به دریا ده که دریادل شوی

وز وجود این و آن حاصل شوی

تو توئی بگذار و از ما در گذر

چون گذشتی از منی واصل شوی

می محبت ، عشق ساقی ، ما حریف

ذوق اگر داری بیا قابل شوی

ما ز دیائیم و دریا عین ما

تو چه موجی در میان حایل شوی

جان به جانان دل به دلبر گر دهی

جان جانان دلبر و هم دل شوی

خلق و حق با یکدگر نیکو بدار

چون بداری این و آن عادل شوی

نعمت الله را بگو ای جان من

گنج اسما جمله را حامل شوی