ماهیان در وی نمایان بی دریغ

همچو جوهر از صقالت داده تیغ

ور رهد زینها برزید خون به تیغ

شحنه هجرش به صد درد و دریغ

گشت خورشیدت نهان در زیر میغ

قیمت خود را ندانستی دریغ

اندرین معنی نما سعی بلیغ

روی خود بنما چو خور در زیر میغ

دیدم آنجا در میان ابر و میغ

ارزنی می ریخت گبری بی دریغ

آفتابت ماند پنهان زیر میغ

پرتو روشن ندیدی صد دریغ

ای دریغا ای دریغا ای دریغ

آن چنان ماهی نهان شد زیر میغ

ماه کی باشد روا در زیر میغ

میغها پنهان بباید ای دریغ

ای دریغ از آنچه کردی ای دریغ

ماه تابان را نهان کردی به میغ

ای هزار افسوس عالمها دریغ

کآفتاب ما نهان شد زیر میغ

آفتابت روی آن شه زیر میغ

سر زند از کوه مهر و مه دریغ

مال مظلومان ستاند بیدریغ

با شکنجه زیر چوب و زیر تیغ

از تن من رگ چه بگشایی ز تیغ

تیغ تو بر لیلی آید بی دریغ

کای دریغا ای دریغا ای دریغ

ای مرا دور از تو جنت دود میغ

عاشقی کو ترسد از شمشیر و تیغ

عشق نبود ای دریغا ای دریغ

کی پدر کشته است فرزندی به تیغ

کی کند خورشید ماهی زیر میغ

من همی گفتم به حسرت ای دریغ

ای دریغ از عید قربانگاه و تیغ

ای دریغا ای دریغا ای دریغ

کاین چنین ماهی نهان شد زیر میغ

کی گرفته پنجه با پیکان و تیغ

کشته دیدی شش برادر بی دریغ

ای دریغا ای دریغا ای دریغ

کآفتابم رفت دیگر زیر میغ