مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۹ - اندیشیدن یکی از صحابه بانکار کی رسول چرا ستاری نمیکند
دل به دستم نیست همچون دید چشم
ورنه دل را سوزمی این دم ز خشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
طرفه کوری دوربینِ تیزچشم
لیک از اُشتُر نبیند غیرِ پشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱ - باقی قصهٔ اهل سبا
بر درید آن گوسفندان را بخشم
که ز چوپان خرد بستند چشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل
هر زمانم غرقه میکن من خوشم
حکم تو جانست چون جان میکشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۲ - دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی
بحر گوید من ترا در خود کشم
لیک میلافی که من آب خوشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۳ - منع کردن دوستان او را از رجوع کردن به بخارا وتهدید کردن و لاابالی گفتن او
او ز تو آهن همیخاید ز خشم
او همیجوید ترا با بیست چشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۵ - نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش باز آید
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۶ - آزاد شدن بلقیس از ملک و مست شدن او از شوق ایمان و التفات همت او از همهٔ ملک منقطع شدن وقت هجرت الا از تخت
عشق در هنگام استیلا و خشم
زشت گرداند لطیفان را به چشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۳ - مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص او در طلب دنیا و غفلت او از دولت روحانیان کی ابنای جنس ویاند و نعرهزنان کی یا لَیْتَ قَوْمي یَعْلَمونَ
هر که کژ جنبد به پیش جنبشم
گرچه سیمرغست زارش میکشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۵ - بقیهٔ نوشتن آن غلام رقعه به طلب اجری
آب از سر تیره است ای خیرهخشم
پیشتر بنگر یکی بگشای چشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۰ - جواب دهری کی منکر الوهیت است و عالم را قدیم میگوید
تو نمیبینی هلال از ضعف چشم
من همی بینم مکن بر من تو خشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۳ - حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد و خندان بود با مفلسی و بسیاری عیان و خلق میمردند از گرسنگی گفتندش چه هنگام شادیست کی هنگام صد تعزیت است گفت مرا باری نیست
گرگ میدیدند یوسف را به چشم
چونک اخوان را حسودی بود و خشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۷ - گریان شدن امیر از نصیحت شیخ و عکس صدق او و ایثار کردن مخزن بعد از آن گستاخی و استعصام شیخ و قبول ناکردن و گفتن کی من بیاشارت نیارم تصرفی کردن
نه که صادق بود و پاک از غل و خشم
شیخ را هر صدق مینامد به چشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۷ - رفتن امیر خشمآلود برای گوشمال زاهد
خواست کشتن مرد زاهد را ز خشم
مرد زاهد گشت پنهان زیر پشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۰ - جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را کی گستاخی چرا کرد و سبوی ما را چرا شکست من درین باب شفاعت قبول نخواهم کرد کی سوگند خوردهام کی سزای او را بدهم
گر رود در سنگ سخت از کوششم
از دل سنگش کنون بیرون کشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۶ - پشیمان شدن آن سرلشکر از آن خیانت کی کرد و سوگند دادن او آن کنیزک را کی به خلیفه باز نگوید از آنچ رفت
زان سپس گوشت شود هم طبع چشم
گوهری گردد دو گوش همچو یشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور
گرچه آن صوفی پر آتش شد ز خشم
لیک او بر عاقبت انداخت چشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
چون بتابد تف آن خورشید جشم
کوه گردد گاه ریگ و گاه پشم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۳ - جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان
من ز فخر انبیا سر چون کشم
خوردهام حلوا و این دم سرخوشم