مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۲۳ - کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله سره
کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ
نور جان والله اعلم بالبلاغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۰ - آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود
هین مدو اندر پی نفس چو زاغ
کو به گورستان برد نه سوی باغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۲ - قصهٔ رستن خروب در گوشهٔ مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت
نیست آن سو رنج فکرت بر دماغ
که دماغ و عقل روید دشت و باغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۴ - زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت
گر بخواهی ور نخواهی با چراغ
دیده گردد نقش باز و نقش زاغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۹ - قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن
نقش گل در زیربینی بهر لاغ
بوی گل بر سقف و ایوان دماغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۳ - قصهٔ باز پادشاه و کمپیر زن
چشم مازاغش شده پر زخم زاغ
چشم نیک از چشم بد با درد و داغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۶ - صفت کشتن خلیل علیهالسلام زاغ را کی آن اشارت به قمع کدام صفت بود از صفات مذمومهٔ مهلکه در مرید
این سخن را نیست پایان و فراغ
ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید
زانک او بازست و دنیا شهر زاغ
دیدن ناجنس بر ناجنس داغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۱ - در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و مانع شدن او از طعام الله چنانک فرمود الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع طعام الله و قوله ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله یرزقون فرحین
گر خوری کم گرسنه مانی چو زاغ
ور خوری پر گیرد آروغت دماغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۷ - حکایت آن راهب که روز با چراغ میگشت در میان بازار از سَرِ حالتی کی او را بود
هین چه میگردی تو جویان با چراغ
در میان روز روشن چیست لاغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۶ - حکایت آن درویش کی در هری غلامان آراستهٔ عمید خراسان را دید و بر اسبان تازی و قباهای زربفت و کلاهای مغرق و غیر آن پرسید کی اینها کدام امیرانند و چه شاهانند گفت او را کی اینها امیران نیستند اینها غلامان عمید خراسانند روی به آسمان کرد کی ای خدا غلام پروردن از عمید بیاموز آنجا مستوفی را عمید گویند
انصتوا یعنی که آبت را بلاغ
هین تلف کم کن که لبخشکست باغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل
حمل نبود بی ز مستی و ز لاغ
بی بهاری کی شود زاینده باغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ
با حضور آفتاب خوشمساغ
روشنایی جستن از شمع و چراغ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۳ - ذکر آن پادشاه که آن دانشمند را به اکراه در مجلس آورد و بنشاند ساقی شراب بر دانشمند عرضه کرد ساغر پیش او داشت رو بگردانید و ترشی و تندی آغاز کرد شاه ساقی را گفت کی هین در طبعش آر ساقی چندی بر سرش کوفت و شرابش در خورد داد الی آخره
مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ
در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲
من نمیخواهم به جز روی تو باغ
با رخت دارم ز بستانها فراغ
بیرخت عالم نمیبینم بیا
در دو چشم ما تویی همچون چراغ
باغ و بستانم تویی اندر جهان
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۴ - فی الندامة و التأسف وفیه معارف کثیرا
بلبل و قمری برون کردم ز باغ
آشیان دادم بکوف و بوم وزاغ
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۲۸ - الحکایة فی کمال العشق و التوحید
گفت باشمع :ای اسیر درد و داغ
تا چه گم کردی که جویی با چراغ؟