گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

آنچه با من میکند از دوستی سیمین تنی

دشمنم نپسندد آنحالت بجای چون منی

هر مژه در چشم من خاریست بی برگ گلش

طالع من بین که خاری یافتم در گلشنی

داردش در خرمن مه خوشه پروین نظام

[...]

ابن یمین
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵

 

من کیم گفتی که گویم خاک نعلین منی

ماه من تا چند نعل باژگونه می‌زنی

گفته بودی دامنم روزی به دست افتد ترا

وعده افتادگان در پای تا کی افکنی

دم به دم آهنگ رفتن می‌کنی از پیش من

[...]

کمال خجندی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۰

 

سینه روزن روزن است از ناوک صیدافکنی

خانه دل را فروغ دیگر از هر روزنی

دارم از اشک شفق گون دور ازان خورشید روی

همچو گردون هر نماز شام پر خون دامنی

نیست آن اندام نازک را مناسب هر لباس

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳

 

ای پسر سری کش از دشمن نهفتن لازم است

به که از افشای آن با دوستان کم دم زنی

دیده ام بسیار از سیر سپهر کج نهاد

دوستان دشمن شوند و دوستیها دشمنی

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

گل شکفت و هر کسی دارد هوای گلشنی

ما و داغ آتشین رویی و کنج گلخنی

گشت بستان کن که بهر دیدن روی تو شد

هر گلی چشمی و هر چشمی چراغ روشنی

مست می آیی و در دلها تصرف می کنی

[...]

بابافغانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴

 

نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی

حرف حق گو، چون اناالحق گوی باشد کشتنی

بسکه در پای خیالت هر زمان سر مینهم

در جوانی چون هلالم گشته قامت منحنی

بر جرس این طعنه می آید که در راه طلب

[...]

کلیم
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

آفت صد دودمانی آتش صدخرمنی

ساده لوحی بین که گویم دشمن جان منی

بر مراد یار باید بود در اقلیم عشق

دشمنم با خویش چون دانم که با من دشمنی

ترسم این الفت که دارد با گریبان دست من

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

 

در ره آوارگی بختم فکند از دشمنی

در بیابانی که کار خضر باشد رهزنی

از لباس مطربی کز بزم ما بیرون رود

سرمه می ریزد چو خاکستر ز رخت گلخنی

عافیت خواهی، مشو آلوده ی مال جهان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

برنمی خیزد نوای بلبلی از گلشنی

دود آهی نیست از دیوانه ای در گلخنی

دیگران را من چرا باید کنم تحریک عشق؟

همچو گل دارم برای آتش خود دامنی

این چنین کان بی وفا قصد دل من می کند

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۸

 

جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی

یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی

صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست

جنگ دارد با زبان چرب نان روغنی

گوشه چشمی ز غمخواران چو نبود غم بلاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۹

 

برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی

با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنی

طور از برق تجلی شهر پرواز یافت

از گرانجانی تو پا بر جا چو کوه آهنی

تلخ می شد زندگی از نوحه دلمردگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۰

 

ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی

وز نسیم جلوه ات هر آتشی را دامنی

ای ز رویت در کف هر خار نبض گلشنی

هر گلی را در ته دامن چراغ روشنی

از رخ اخترفشانت کهکشان هر کوچه ای

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۸۲

 

داد بی موجب عنانم را به دست رهزنی

آنچه من از دوست دیدم، کس ندید از دشمنی

بر نمی تابد دلم از نازکیها حرف سخت

صد شکست آید برین مینا، ز خارا گفتنی

سبز پوشیدن مکرر گشت ای سرو چمن

[...]

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۵۳

 

بس که گشته شیوه اسلامیان حق دشمنی

حق گریزد از مسلمان در پناه ارمنی

دختر رز، گر نسازد با هوسناکان جام

می شود در مذهب مفتی، سیاست کردنی

قاضی ما بس که شد در رشوه خواریها دلیر

[...]

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

می‌کنم در بوستان با عندلیبان شیونی

ورنه گل را کی پسند افتد نوای چون منی

تا دم مردن فغانم در هوای یک گل است

نیستم بلبل که باشم هر نفس در گلشنی

تو نکونامی و من بدنام و مردم عیب‌جو

[...]

قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۰ - سوزنگر

 

گفت با من ماه سوزنگر بگو ار گفتنی

گفتم امشب شاد کن ارواح شیخ سوزنی

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

 

در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی

آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی

رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات

می کند مانند گردابم گریبان دامنی

می شود نخل برومندی که غم بار آورد

[...]

جویای تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۵

 

عنکبوتا بر مگس تا چند رشته می‌تنی

شاهبازی شو که در صحرا غزالی افکنی

حاش لله گر ز صیادت شود صرف نظر

نیستی صادق اگر در زیر تیغش پر زنی

خرگه لیلی به صحرای درونت کی زنند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

زالِ گردون را نباشد گر سرِ رویین‌تنی

جوشنِ رستم چرا پوشد ز ابرِ بهمنی؟

گر ندارد همچو پیران دشت در آهنگِ رزم

پس چرا از یخ به سر بِنْهاده خودِ آهنی

نیست پشت بام اگر کوه گنابد از چه روی

[...]

فرخی یزدی
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳ - دشمن و دوست

 

دیگران از صدمه اعدا همی‌نالند و من

از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی

سست‌عهد و سردمهرند این رفیقان همچو گل

ضایع آن عمری که با این سست‌عهدان سر کنی

دوستان را می‌نپاید الفت و یاری ولی

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode