گنجور

 
طغرای مشهدی

بس که گشته شیوه اسلامیان حق دشمنی

حق گریزد از مسلمان در پناه ارمنی

دختر رز، گر نسازد با هوسناکان جام

می شود در مذهب مفتی، سیاست کردنی

قاضی ما بس که شد در رشوه خواریها دلیر

می شمارد تیغ را از رشوه های خوردنی

مشعل زرین توقع دارد از من میر شب

گر بود از شمع آهی کلبه ام را روشنی

چون بماند سنگ درکشمیر بربالای سنگ؟

خاک این ملک از ستم شد همچو آتش رفتنی

هر مسلمانی که نعمت پرور این باغ بود

شد ز دست هندوی حاکم، فقیر گلخنی