گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

آفت صد دودمانی آتش صدخرمنی

ساده لوحی بین که گویم دشمن جان منی

بر مراد یار باید بود در اقلیم عشق

دشمنم با خویش چون دانم که با من دشمنی

ترسم این الفت که دارد با گریبان دست من

در قیامت نیز نگذارد که گیرم دامنی

زیب دیگر داد داغ تازه باغ سینه را

گاه باشد کز گلی رونق پذیرد گلشنی

های های گریه درد دوری از جانم ببرد

دل که دوری پر کند خالی نسازد شیونی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode