گنجور

 
صائب تبریزی

جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی

یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی

صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست

جنگ دارد با زبان چرب نان روغنی

گوشه چشمی ز غمخواران چو نبود غم بلاست

اژدهایی می شود هر خار در بی سوزنی

بی دهانی تیره دارد مشرب عیش مرا

دود پیچیده است در این خانه از بی روزنی

رونگردانند از شمشیر صاحب جوهران

می کند موج خطر بر پشت دریا جوشنی

از حنا بستن نگردد پای رفتارش گران

هر که چون برگ خزان شد از گلستان رفتنی

آدمی را چشم عبرت بین اگر باشد بس است

آنچه آمد بر سر ابلیس از ما و منی

عشق اگر داری جهان گو سر به سر زنجیر باش

صاحب سوهان نیندیشد ز بند آهنی

از سیه کاران حدیث تو به جرم دیگرست

جامه خود را همان بهتر نشوید گلخنی

اشک را در دیده روشندلان آرام نیست

ذره می رقصد در آن روزن که باشد روشنی

همت پیران گشاید کارهای سخت را

رخنه در خارا کند تیر کمان صد منی

بی لباسی دارد از زخم زبان ایمن مرا

فارغم از داروگیر خار از بی دامنی

برنمی دارم نظر از پشت پای خویشتن

بس که دیدم صائب از نادیدگان نادیدنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابن یمین

آنچه با من میکند از دوستی سیمین تنی

دشمنم نپسندد آنحالت بجای چون منی

هر مژه در چشم من خاریست بی برگ گلش

طالع من بین که خاری یافتم در گلشنی

داردش در خرمن مه خوشه پروین نظام

[...]

کمال خجندی

من کیم گفتی که گویم خاک نعلین منی

ماه من تا چند نعل باژگونه می‌زنی

گفته بودی دامنم روزی به دست افتد ترا

وعده افتادگان در پای تا کی افکنی

دم به دم آهنگ رفتن می‌کنی از پیش من

[...]

جامی

سینه روزن روزن است از ناوک صیدافکنی

خانه دل را فروغ دیگر از هر روزنی

دارم از اشک شفق گون دور ازان خورشید روی

همچو گردون هر نماز شام پر خون دامنی

نیست آن اندام نازک را مناسب هر لباس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
بابافغانی

گل شکفت و هر کسی دارد هوای گلشنی

ما و داغ آتشین رویی و کنج گلخنی

گشت بستان کن که بهر دیدن روی تو شد

هر گلی چشمی و هر چشمی چراغ روشنی

مست می آیی و در دلها تصرف می کنی

[...]

کلیم

نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی

حرف حق گو، چون اناالحق گوی باشد کشتنی

بسکه در پای خیالت هر زمان سر مینهم

در جوانی چون هلالم گشته قامت منحنی

بر جرس این طعنه می آید که در راه طلب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه