گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون

هست ابروی تو ما را سر خط مشق جنون

دل قدت را دید لعلت راست مایل مدتیست

می کشم از دل ملامت می خورم از دیده خون

دیده می ریزد درون از چاکهای سینه ام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این

می زنی در عالمی آتش که رسم ماست این

بر رهت افتاده ام یک ره نبینی سوی من

با فقیران خود ای مهوش چه استغناست این

برد راحت قامتت از جان و رفتارت ز دل

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

تا بدرد عشق جان از تن نمی آید برون

درد عشق او ز جان من نمی آید برون

دانه اشکم بخوناب جگر پرورده است

اینچنین لعلی ز هر معدن نمی آید برون

نخل قدت را طراوت از ریاض جنت است

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

عاشقم جز عاشقی کاری نمی‌آید ز من

هست تقوی کار دشواری نمی‌آید ز من

با تو ای دل کار و بار عشق را بگذاشتم

کار دشواری چنین باری نمی‌آید ز من

من نمی‌گویم که ذوقی نیست در قید جنون

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او

خنده ام آمد میان گریه بر گفتار او

او نه سرمست است من مدهوش محو حیرتم

هست او در کار من حیران و من در کار او

نیست دور از نسبتی گر هست حسن التفات

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

دل که پنهان است شوق لعل محبوبان درو

غنچه بشگفته است اوراق گل پنهان درو

با خیال لعل جان بخش سواد دیده ام

هست آن ظلمت که باشد چشمه حیوان درو

شد بسودای سر زلف تو جسمم رشته ای

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

شد درون سینه دل دیوانه از سودای او

بستم از رگهای جان زنجیرها در پای او

نیست از بی التفاتی گر نبیند سوی من

آن که عین التفات اوست استغنای او

جای پیکانت درون سینه کردم چون کنم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

دی شنیدم جانب گلشن گذار افکنده ای

در گل از رشک رخت صد خار خار افکنده ای

عرض عارض کرده در باغ بر فصل بهار

نقش باغ از چشم نقاش بهار افکنده ای

لاله حمراست بشگفته ز طرف جویبار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای

سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای

شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان

وه که دارد باز هرسو قصد او خونخواره‌ای

بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

با منی اما چه حاصل سوی من مایل نه‌ای

در دلی اما چه سود آگه ز حال دل نه‌ای

تو بدان مایل که بر من هر زمان جوری کنی

من بدین خوش دل که از من یک زمان غافل نه‌ای

خوب می‌دانی طریق کشتن عشاق را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم می‌زنی

کشته گردد عالمی تا چشم بر هم می‌زنی

نیست ممکن بیش ازین بیداد گر سنگین‌دلی

بر وفاداران خود سنگ جفا کم می‌زنی

دانه در دام بهر صید مرغی می‌نهی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی

چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی

پیش آن خورشید مشکل گر شود روشن غمم

زآن که جر سایه بشرح غم ندارم همدمی

آفتاب عارضت بنما که نگذرد اثر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

از پری رویان بدل بردن همین مایل تویی

آن که می خواهد دل عشاق خونین دل تویی

بی تو گر باشد بچشمم تیره عالم دور نیست

رونق این کارگاه و شمع این محفل تویی

شد جمال لیلی و شیرین ز شرمت پرده پوش

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی

کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی

ای صبا گم شد دل آشفته ام بالله بجو

مو بمو هر جا که بگشایی زبان کاکلی

با خیال زلف او از بس که مالیدم بچشم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی

ذکر خوبان پری رخسار مه سیما کنی

گه زنی از غمزه مردم کش خون ریز دم

گه زبان در مدحِ لعلِ دُرفِشان گویا کنی

گه ز شوق خال داغی بر دل پر خون نهی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۳

 

ای سخن پرور ز نظم خویشتن غافل مشو

نیست فرزندی درین عالم ازین بهتر ترا

گر بود در وی فسادی قابل اصلاح هست

سر نمی پیچد ز حکمت هست فرمان بر ترا

نیست آن خودکام فرزندی که هر ساعت دهد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

ای که رای روشنت آیینه گیتی نماست

هیچ سری نیست کز رای تو باشد در حجاب

در نقاب عنبرین هر دم عروس خامه ات

شاهد صد راز را از چهره می گیرد نقاب

ملک دانش راست از طرز مثالت انتظام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

گفت احمد حیدر است از من چو هارون از کلیم

این بیان شرک امر و کمال عزت است

ای که می گویی علی را در نبوت نیست دخل

مشرک امر نبوت نیست حفظ ملت است

شهرتی دارد که چون می رفت از دنیا رسول

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۱

 

بر امید راحت دنیا مکش بسیار رنج

زانکه این مقصد برون از کارگاه خلقت است

بر نبی شد عرض هر معنی که صورت بسته

معنی راحت همانا معنی بی صورت است

این مقرر شد که هرگز نیست راحت در جهان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۹

 

اول عمرم که هنگام سرور و ذوق بود

عاری از علم و عمل در جهل و نادانی گذشت

از طفولیت چو بگذشتم اسیر غم شدم

بعضی آن هم در خیال عالم فانی گذشت

آخر عمرم که ایام صلاح است و ورع

[...]

فضولی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode