گنجور

 
فضولی

ای که رای روشنت آیینه گیتی نماست

هیچ سری نیست کز رای تو باشد در حجاب

در نقاب عنبرین هر دم عروس خامه ات

شاهد صد راز را از چهره می گیرد نقاب

ملک دانش راست از طرز مثالت انتظام

گنج معنی راست از مفتاح کلکت فتح باب

سرورا عمریست در تن جان بر لب آمده

می کند در آرزوی پای بوست اضطراب

آرزوی دولت پابوس خدام درت

می رباید روز و شب از دل قرار از دیده خواب

در بلای دوریت معذورم از ضعف بدن

چون کنم ناچار می باید کشیدن این عذاب

گرچه دورم غافل از عرض نیازی نیستم

شد نیاز من بدرگاه تو بیرون از حساب

می نویسم حال دل اما نمی بخشد اثر

می فرستم شرح غم اما نمی آید جواب

چند از خاک درت بوی رعایت نشنوم

پیش تو تا کی دعای من نباشد مستجاب

وه چه باشد گر کند نام مرا کلکت رقم

وه چه باشد گر کنی در ذکر من کسب ثواب

هست دریا را چنان عادت که از نزدیک و دور

می کند ارباب حاجت را بفیضی کامیاب

هر که نزدیک است او را می دهد در از صدف

بهر دوران نیز آبی می فرستد پا سحاب

چشمه خورشید هم در طبع دارد حالتی

می دهد هم دور و هم نزدیک خود را آب و تاب

نی همین در آسمان مه می ستاند نور از او

در زمین هم می برد از آتش او لعل آب

ای که هم از آفتاب افزون هم از دریا بهی

باش در احسان به از دریا فزون از آفتاب

به ز نزدیکان خود بر من که دورم رحم کن

بر گناه دوریم منگر مکن بر من عتاب

گرچه دورم از تو دارم بیشتر چشم کرم

مه ز مهر از دور بهتر می کند نور اکتساب

از تو بر من گر رسد توقیع لطفی دور نیست

بر زمین از آسمان رسم است تنزیل کتاب

تا زمین را در جبلت هست امکان ثواب

تا فلک را هست عادت در طبیعت انقلاب

روی دولت را ز درگاهت نباشد انحراف

رای رفعت را ز فرمانت نباشد اجتناب

جز دعایت نیست اوراد فضولی روز و شب

کار او اینست و بس والله اعلم باالصواب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

[...]

ازرقی هروی

مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست

تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب

قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد

روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب

تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب

[...]

قطران تبریزی

سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب

آفت دل‌هاست و اندر دیده‌ام چون آفتاب

روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو

زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب

صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه