دل که پنهان است شوق لعل محبوبان درو
غنچه بشگفته است اوراق گل پنهان درو
با خیال لعل جان بخش سواد دیده ام
هست آن ظلمت که باشد چشمه حیوان درو
شد بسودای سر زلف تو جسمم رشته ای
صد گره افتاد از تاب غم دوران درو
بحر محنت راست گردابی پر از خاشاک و خس
وادی عشقت که عشاقند سرگردان درو
ناوکت بگذشت از جسمم چه جای راحت است
با چنین جسمی که آرامی ندارد جان درو
در غم درج دهانت چون نباشم تنگ دل
حقه گم کردهام صد درد را درمان درو
نیست راحت بیغم جانان فضولی را دمی
دم به دم آن به که افزاید غم جانان درو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.