گنجور

 
فضولی

کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او

خنده ام آمد میان گریه بر گفتار او

او نه سرمست است من مدهوش محو حیرتم

هست او در کار من حیران و من در کار او

نیست دور از نسبتی گر هست حسن التفات

بر دل بیمار من از نرگس بیمار او

عالمی را ناله آم در ناله دارد روز و شب

نیست مخصوص من بی دل همین آزار او

دور کج رو خورد چون می خون من تا مست شد

مستی او می شود معلوم از رفتار او

دوش پیش چشم پرخون داشتم آیینه

دیدمش خونین جگر از حسرت دیدار او

بر فضولی بیش ازین مپسند بیداد ای صنم

رحم کن بهر خدا بر ناله‌های زار او

 
 
 
امیر معزی

بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او

باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او

گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من

تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او

هر شبی‌ گویم‌ که مهمان آرمش برخوان‌ خویش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او

چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او

یک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم

این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او

غمزهٔ غماز او چون می‌رباید جان و دل

[...]

انوری

ای رخ و فرزین نهاده چرخ را در حل و عقد

جز تو کس را اطلاعی نیست بر اسرار او

چون رخ شطرنج پیش خدمت آمد انوری

می‌دهش چندان که چون فرزین شود رفتار او

جامی

یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او

یا به هر یک چند روزی کن مرا دیدار او

سوخت جانم از سموم هجر کو آن دولتم

تا بیاسایم دمی در سایه دیوار او

ره چه پیمایم به کوی زهد چون خواهد زدن

[...]

اهلی شیرازی

بر نقش شیرین کوهکن گریید چشم زار او

باشد کزین خون جگر رنگی برآرد کار او

مردن بسی اسان بود هرچند کز حرمان بود

گر در مذاق جان بود شیرینی گفتار او

آنسرو ما چالاک شد عاشق کشی بی باک شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه